ایسیدور اگوست ماری فرانسیس خاویر کنت (۱۹ ژانویه ۱۷۹۸ - ۵ سپتامبر ۱۸۵۷) معروف به اگوست کنت فیلسوف فرانسوی است که به عنوان واضعِ نامِ جامعهشناسی (Sociology) و بنیانگذارِ جامعهشناسیِ نوین و دکترین پوزیتیویسم شناخته شدهاست. تابلویِ علوم، سیرِ تکاملِ ذهنیِ بشر و توجه به جنبههایِ پویا و ایستایِ جامعه از اندیشههایِ برجسته اوست.
کنت با اعتقادِ راسخ به فلسفه اثباتگرایی (پوزیتیویسم - positivism) معتقد بود باید برایِ علومِ انسانی نیز حیثیتی مشابهِ علومِ تجربی قایل شد، به این معنی که علومِ انسانی نیز باید از ابزارِ پژوهشِ تجربی استفاده کنند. کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحله الهی، فلسفی، و علمی عبور کردهاند (بعضاً مرحله اساطیری را نیز میافزایند). در جوامعِ اساطیری، کاهنان رهبرانِ جامعه به شمار میروند، در جوامع الهی که تبلورِ تاریخیِ آن قرونِ وسطی است، پیامبران، و در عصرِ رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دوره کنونی (عصرِ علمی) دانشمندان و جامعهشناسان رهبرانِ جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعهای بازماندههایِ فکریِ اعصارِ گذشته رسوب کرده باشد.
منبع: ویکی پدیا
مرگ کنت؛ پایهگذار جامعهشناسی نوین مرگ آگوست کنت، بنیانگذار جامعهشناسی نوین در چنین روزی از سال ۱۸۵۷ میلادی به وقوع پیوست.
ایسیدور آگوست ماری فرانسیس خاویر کنت، واضع نام جامعهشناسی و بنیانگذار جامعهشناسی نوین و دکترین پوزیتیویسم در نوزدهم ژانویه سال ۱۷۹۸ در مونتپلیه فرانسه بهدنیا آمد. در نوباوگی، استعداد فراوانی در ریاضیات از خود نشان داد و از ۱۸۱۴م تا ۱۸۱۶م، دانشجوی مدرسه پلیتکنیک بود.
در سال اخیر - ۱۸۱۶م - بهعلت سرسختی و تمرد، از این مدرسه اخراج گردید و در تمام طول زندگیاش از تسلیم شدن به مرجعیتی که در اوایل جوانی در برابرش قرار گرفته بود، سر باز زد. سالهای بعد در دورههای مختلفی با پلیتکنیک بهعنوان مدرس یا ممتحن همکاریهایی داشت، لیکن هیچگاه آن موقعیتی را که درخور قابلیتهای واقعیاش بود، بهدست نیاورد.
ویژگیهای منش و مشرب کنت درواقع علت آن زندگی بود که فقط میتوان غمانگیزش خواند. سنتها و آئینهای دانشگاهی در نظر او بسیار تحقیرآمیز جلوه میکرد و به کسانی که میتوانستند به سهولت در زمره یارانش قرار گیرند، عمیقاً بدگمان بود.
آنچنان درمورد درستی نظرات خود ایمان داشت که با ناشران و مریدان خود ستیز میکرد و در برخورد با هواداران دلسوزی چون استوارت میل و گروته - هنگامی که دریافت حمایت مالی آنها بهمنزله تسلیم آنان به سلطه معنوی او نیست - راه خشم در پیش گرفت. با اینهمه هیچیک از این سختیها و یأسها در گسترش و تکامل برنامههای او برای اصلاح دخالت نیافت، برنامههایی که بسیاری از آنها در زمان مرگش - در ۱۸۵۷م - فقط به مرحله طرح اولیه رسیده بودند.
کنت سالها پس از ترک پلیتکنیک بهعنوان منشی سنسیمون، کنت غیرمتعارف، انجام وظیفه میکرد؛ سنسیمون پس از یک رشته کارهای ماجراجویانه در فرانسه و کشورهای دیگر، در نیمه زندگی همه نیروهای گسترده و فارغ از نظم خود را وقف بازسازی جامعه اروپایی کرده بود. این پیوند کوتاه با سنسیمون در زندگی کنت اثر اساسی داشت، زیرا به یقین گفته میشود که کار کمالیافته کنت درواقع همان گسترش عقاید سنسیمون است.
در سالهایی که - سنسیمون و کنت - کنار هم بودند، کنت کمبودهای سنسیمون را جبران میکرد؛ سنسیمون یکی از آن ذهنهایی را داشت که در آن نطفههای اولیه عقاید چنان سریع در پی هم قرار میگرفتند که هیچیک قبل از ظهور نطفه جدید، توسعه و تکامل لازم را نمییافت.
وی قادر نبود که زحمت آن شرح و تفصیلهایی که برای تأیید نظرات کلی درخشان او لازم بود، بر خود هموار سازد. کنت، در حد خود، انجام پژوهش گستردهای را لازم دید و چون فوقالعاده در این کار کوشا و علاقهمند بود بهطور شایستهای میتوانست این مهم را بر عهده گیرد. با اینهمه سرانجام این پیوند همکاری گسسته شد، ظاهراً بدینعلت که بر سر تألیف یک جزوه درباره «کار لازم برای تجدید سازمان اجتماع» اختلاف نظر یافتند، لیکن علت اصلیاش این بود که هر دو بیش از آن خودپسند بودند که بتوانند یک کار مشترک را دنبال کنند.
آن اندیشه بدیعی که سنسیمون و کنت هر دو به نشرش علاقهمند بودند، بهسادگی قابل تبیین است. آنان در روزگاری میزیستند که طی آن کشفیات بزرگی در شیمی، زیستشناسی و ریاضیات صورت گرفته و بهسرعت بهوسیله کارخانهداران و بازرگانان در عمل مورد استفاده قرار گرفته بود.
در آن سوی دریای مانش - یعنی در انگلستان - انقلاب صنعتی در گسترش اعلای خود بود، ثروت را انباشته میکرد و راحتی بشر را میافزود. حتی اقتصاد داخلی و سنتی فرانسه رفتهرفته از این تحولات اثر میپذیرفت. چون این دو اصلاحگر به اطراف خود مینگریستند، ناسازگاری شگفتآوری را میان سرشت پویای علم و صنعت از یک سو و ماهیت ایستای سیاست از سوی دیگر مشاهده میکردند.
حکومت، با وجود دگرگونیهای سطحی در رژیمهای سیاسی پیدرپی، چونان گذشته دست ناطقان، حقوقدانان، روزنامهنگاران و دولتمردان باقی مانده بود؛ یعنی همه موجودات بیارزش و «غیرعلمی»، آموزشناپذیر در برابر درسهای ساده پیشرفت و مشغول به برپائی و سرنگونی حکومتهای نامناسب با مختصات زمان. سنسیمون بهجای چنین مردانی، دانشمندان و اربابان صنایع را برمینشاند که حکومتشان به اعتبار یک مسیحیت «نوین» و «علمی» مشروعیت و اخلاقیت مییافت.
جدایی از سنسیمون موجب شد که کنت بهعنوان یک اصلاحگر در مسیر مستقل خویش قرار گیرد. وظیفه او بهرغم خودش این بود که مردم را به منطقی بودن و گریزناپذیر بودن حاکمیت علم بر اجتماع متقاعد سازد. وی در گام نخست، به شالودهریزی پایههای علمی یک اجتماع نوین همت گماشت و بر این باور بود که چون آدمیان این پایهها را درک کنند، نظم نوین را پذیرا خواهند شد.
بین سالهای ۱۸۳۲م تا ۱۸۴۲م، کنت به این کار پردامنه پرداخت. نتایج زحماتش در شش کتاب مفصل تحت عنوان «دوره فلسفه اثباتی» انتشار یافت. در این اثر، کنت در پی آن برآمد که قوانین اجتماع بشری را کشف کند، طرحی که در اندیشه او مستلزم نظام بخشیدن به همه علوم و مرور تاریخ بشر - یا دستکم مرور تاریخ دنیای غرب - بود.
هرچند فلسفه اثباتی برای خواننده این روزگار همچون اثری بیش از حد مفصل و پرپیچ و خم خوشایند نیست، در نظر کنت فقط وسیله روشن کردن زمینه مقدماتی توصیف وی از سامان اجتماعی نوین بود. وی این سخن را در «نظام حکومت اثباتی» - یعنی مجلد اول از اثر خود که در ۱۸۵۱م انتشار یافت - عنوان کرد. این اثر با تفصیلات جامع، آن دولت اثباتی را توصیف میکند که کنت معتقد بود بعد از امپراتوری دوم ناپلئون سوم تأسیس خواهد شد.
هرچند آثار کنت پیراسته از نقائص سبک و ذوق ادبی نیست، موضوعات درخور توجهی در سخنان او وجود دارد. وی به چند دلیل شایسته این توجه است. نخست آنکه به مسائلی میپردازد که از ما جداییناپذیرند، از آن جملهاند مسأله قدرت دولت و رضایت افراد در اجتماع، تضاد میان روشهای دانشمندان و بازرگانان، ابتکارات غیرمنتظره دولتمردان و ضرورت وجود یک افسانه مشروعیتبخش در امور اجتماع.
دوم آنکه وی در روزگار خود و در دورههای بعد فوقالعاده اثرگذار بوده است، در دوران حیاتش اثر او درباره روش علمی در میان اندیشمندان اروپایی که بهطور کلی فارغ از مدهای اجتماعی دوران خود بودند - کسانی چون استوارت میل، لکی، گروته و مولی - بسیار مهم تلقی میشد. نفوذ او همچنین در «برنامهریزی اجتماعی» که رسم زمان بود و در حرکتهایی که علمیت بیشتری به حکومت و اداره امور غمومی میبخشید، آشکار است.
همچنین، پارهای از دیگر عقاید وی هنوز بسیار جاندار است. برای مثال؛ بهرهگیری از افکار عمومی و مهار آن بهوسیله حکومت و سازمانهای خصوصی تبلیغات و القائات را میتوان در این ارتباط ذکر کرد. هنگامی که یک «رایزن روابط عمومی» به ما میگوید که رضایت افراد چیزی است که میتوان آن را «مهندسی کرد» از امکانی سخن میگوید که کنت با تفصیلات عملی در کتاب «نظام حکومت اثباتی» به آن پرداخته است.
علاوه بر آن، پرستش نوین «علم» نتیجه مستقیم کج راه کردن بحث باارزش کنت درباره روش علمی است؛ برای مثال، استراتژی تبلیغات جدید بیشتر تکرار این سخن است که فرآوردههای مورد نظر بهوسیله دانشمندان تأیید شده است. درنهایت، برنامههای «آموزش» و ارشاد - که هنگام بالاگیری موج لیبرالیسم قرن نوزدهم بدعتگذارانه و حتی شوم تلقی میشد - در این روزگار بهطور نظامیافته، نهتنها بهوسیله حکومتهای توتالیتر، بلکه تا حد قابل توجهی بهوسیله حکومتهایی که خود را دموکراتیک مینامند، انجام میپذیرد.
کنت با اعتقاد راسخ به فلسفه اثباتگرایی (پوزیتیویسم) معتقد بود باید برای علوم انسانی نیز حیثیتی مشابه علوم تجربی قائل شد، به این معنی که علوم انسانی نیز باید از ابزارِ پژوهشِ تجربی استفاده کنند. کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحله الهی، فلسفی، و علمی عبور کردهاند (بعضاً مرحله اساطیری را نیز میافزایند).
در جوامعِ اساطیری، کاهنان رهبران جامعه بهشمار میروند، در جوامع الهی که تبلورِ تاریخیِ آن قرون وسطی است، پیامبران و در عصرِ رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دوره کنونی (عصرِ علمی) دانشمندان و جامعهشناسان رهبران جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعهای بازماندههای فکری اعصارِ گذشته رسوب کرده باشد.
ایسیدور آگوست ماری فرانسیس خاویر کنت، سرانجام در تاریخ پنجم سپتامبر سال ۱۸۵۷ میلادی در سن پنجاه و نُه سالگی درگذشت. وی بهعنوان واضع نام جامعهشناسی و بنیانگذار جامعهشناسی نوین و دکترین پوزیتیویسم شناخته شده است. تابلوی علوم، سیر تکامل ذهنی بشر و توجه به جنبههای پویا و ایستای جامعه از اندیشههای برجسته اوست.
منبع: ایمنا
امیل دورکیم
امیل دورکیم در 15 آوریل 1858 در شهرإپینال فرانسه دیده بر جهان گشود. او از نسل سلسله ی باسابقه ای از خاخامهای یهودی بود و خودش هم در همین رشته طلبگی کرد، ولی در همان نوجوانی میراثش را طرد کرد و لاادری مذهب شد.
امیل دورکیم(1917-1858). گرچه روشن اندیشی بر دورکیم نیز مانند کنت اثری منفی گذاشته بود، اما این جنبش بر کار او تأثیرهای منفی نیز داشت. به هر روی، دورکیم را نیز ماند کنت باید وارث سنت محافظه کاری به شمار آورد. اما در حالی که کنت خارج از محیط دانشگاهی باقی مانده بود، دورکیم به موازات پیشرفت کارش، پایگاه بیش از پیش محکمی در دانشگاهها به دست آورده بود. دورکیم برای جامعه شناسی مشروعیت دانشگاهی کسب کرد و آثارش در تحول جامعه شناسی به طور عام و نظریه ی جامعه شناسی به طور خاص، سرانجام نقش مسلطی را ایفاء کردند. دورکیم از جهت سیاسی لیبرال بود ولی از نظر فکری موضع محافظه کارانه ای را اتخاذ کرده بود. او نیز مانند کنت و ضد انقلابیون کاتولیک مسلک، از نابسامانی اجتماعی بیزار و هراسان بود. آثار دورکیم تحت تأثیر نابسامانیهایی بود که دگرگونیهای اجتماعی مطرح شده است. بیشتر کارهای دورکیم به بررسی نابسامانی اجتماعی اختصاص دارد. نظر او این بود که نابسامانیهای اجتماعی جزء ضروری جهان نوین نیست و می توان آنها را با اصلاحات اجتماعی کاهش داد. دورکیم در دو کتابی که اواخر سده ی نوزدهم منتشر کرد، مفهوم مشخصی را برای موضوع جامعه شناسی تعیین کرد و بعد در یک بررسی تجربی آن را به آزمون کشید. او در کتاب قواعد روش جامعه شناسی (1895،1964) استدلال کرد که وظیفه ی ویژه ی جامعه شناسی بررسی آن چیزی است که خود، آن را واقعیتهای اجتماعی نامید. دورکیم واقعیتهای اجتماعی را نیروها و ساختارهایی می انگاشت که بیرون از افراد قرار دارند و برای آنها الزام آورند. بررسی ساختارها ونیروی وسیعی چون قولنین نهادمند و باورهای اخلاقی مشترک و تأثیر آنها بر مردم، به مسأله ی مورد توجه بسیاری از نظریه پردازان بعدی جامعه شناسی تبدیل شد. دورکیم تنها به تعیین موضوع مشخص جامعه شناسی قانع نبود، بلکه می خواست از طریق تحقیق جامعه شناسی فایده ی یک چنین موضوعی را اثبات کند. او برای تحقیقش موضوع خودکشی را انتخاب کرد. دورکیم در کتابی با عنوان خودکشی (1897،1951) برهان آورد که اگر بتواند رفتاری فردی همچون خودکشی را به علل اجتماعی (واقعیتهای اجتماعی) ارتباط دهد، نمونه ی مجاب کننده ای برای اثبات اهمیت رشته ی جامعه شناسی به دست خواهد آمد. اما دورکیم بررسی نکرد که چرا این یا آن فرد دست به خودکشی در میان گروهها، مناطق، کشورها و رده های مختلف مردم مانند مجردها و متأهلها بود. استدلال بنیادی او این بود که ماهیت واقعیتهای اجتماعی و دگرگونیهای آن موجب تفاوت در نرخ خودکشی می شود. دورکیم در کتاب قواعد روش جامعه شناسی دو نوع واقعیت اجتماعی مادی و غیرمادی را ازهم متمایز کرد. او گرچه در آثارش به هردو نوع این واقعیتها پرداخت، ولی تأکید اصلیش بر واقعیتهای اجتماعی غیر مادی ( مانند فرهنگ و نهادهای اجتماعی) بودتا واقعیتهای مادی( مانند دیوانسالاری و قوانین). همین علاقه به واقعیتهای اجتماعی غیر مادی، در همان نخستین کار عمده اش، تقسیم کار در جامعه (1964، 1893) آشکار بود. تأکید دورکیم در این اثر بر تحلیل تطبیقی آن عاملی بود که جامعه ی انسانیرا از ابتدایی گرفته تا جدید گرد هم می آورد. او به این نتیجه رسیده بود که جوامع ابتداییتر در اصل با واقعیتهای اجتماعی غیرمادی و به ویژه با یک اخلاق مشترک نیرومند ویا آنچه که خودش" وجدان جمعی" قوی می نامید، پیوند می خورند. اما به خاطر پیچیدگیهای جامعه ی نوین، تقسیم کار پیچیده است که انسانها را با یک نوع وابستگی متقابل به یکدیگر پیوند می دهد. به هر روی ، دورکیم احساس می کرد که تقسیم کار نوین " آسیبهای" اجتماعی گوناگونی را نیز به ارمغان می آورد. به عبارت دیگر، این گونه تقسیم کار برای با هم نگهداشتن افراد جامعه ، روش چندان کارآمدی نیست. اما دورکیم با توجه به جامعه شناسی محافظه کارانه اش، احساس نمی کرد که برای حل این مسایل به انقلاب نیاز است. به جای آن، اصلاحات گوناگونی را برای ترمیم کاستیهای نظام نوین و حفظ کارکرد آن پیشنهاد کرد. گرچه او تشخیص می داد که هر گونه بازگشت به عصری که در آن نوعی وجدان جمعی نیرومند تسلط داشت امکان ناپذیر است، اما احساس می کرد که می توان اخلاق مشترک را در جامعه نوین تقویت کرد و مردم از این طریق بهتر می توانند با هنجاریهایی که از آن رنجمی برند مقابله کنند. در کارهای بعدی دورکیم ، واقعیتهای اجتماعی غیر مادی حتی بیشتر از گذشته در کانون توجهش قرار گرفته بود. او در عمده ترین کتابش، صورتهای ابتدایی زندگی مذهبی (1912، 1965)، بر مذهب به عنوان صورت غایی واقعیت اجتماعی غیر مادی تأکید ورزید. در این اثر، برای یافتن ریشه های دین، جامعه ی ابتدایی را موضوع بررسیش قرار داد. او معتقد بود که در جوامع به نسبت ساده ی ابتدایی بهتر از جوامع پیچیده ی نوین می تواند ریشه های دین را بیابد. آنچه را که از این رهگذر به دست آورد، این بود که سرچشمه ی دین، خو جامعه است. این جامعه است که بعضی چیزها را شرعی و برخی دیگر را کفرآمیز می شناسد. در نمونه هایی که او مورد بررسی قرار داد، کلان، سرچشمه نوع ابتدایی دین، یعنی توتمسیم است که در آن، چیزهایی مانند گیاهان و جانوران تقدس می یابند. دورکیم خود توتمیسم را به عنوان نوع ویژه ا ی از وافعیت اجتماعی غیر مادی یا صورتی از وجدان جمعی می انکاشت. دورکیم جامعه و فرآوردهای عمده اش را به مقام خدایی رسانید. او با خداسازی جامعه ، در واقع موضع بسیار محافظه کارانه ای را اتخاذ کرد، زیرا کمتر کسی هست که اندیشه برانداختن یک خدا یا سرچشمه ی اجتماعیش را در سر بپروراند. از آنجا که دورکیم خدا وجامعه را یکی می انگاشت، دیگر نمی توانست گرایش به پافشاری بر انقلاب اجتماعی داشته باشد. به جای آن، به عنوان یک اصلاحگر اجتماعی در جستجوی شیوه هایی برای بهبود کارکرد جامعه برآمد. از این جهت و جهات دیگر ، دورکیم با جامعه شناسی محافظه کارفرانسوی آشکارا همداستان بود. اما این واقعیت که او از بسیاری از تندرویهای آنها پرهیز کرد، باعث شد که بصورت مهمترین شخصیت جامعه شناسی فرانسه درآید. این آثار و کارهای مهم دیگر دورکیم موجب شدند که جامعه شناسی در جهان دانشگاهی فرانسه در آغاز سده ی بیستم قلمرو مشخصی پیدا کند و دورکیم جایگاه برجسته ای در این رشته ی رو به رو رشد به دست آورد. در 1898، دورکیم مجله ای پژوهشی مختص جامعه شناسی به عنوان سالنامه ی جامعه شناسی را بنیان نهاد. این مجله به نیرویی قدرتمند در تحول و گسترش افکار جامعه شناسی تبدیل شد. دورکیم سخت در پی آن بود که رشد جامعه شناسی را تسریع کند و از این مجله به عنوان کانون تمرکز گروهی از پیروانش استفاده کرد. اینان بعدها افکار دورکیم را گسترش دادند و آنها را به بسیاری از حوزه های دیگر بسط و در بررسی جنبه های دیگری از جهان اجتماعی مانند جامعه شناسی حقوق و جامعه شناسی شهری به کار بردند. در سال 1910، دورکیم کانون جامع شناسی نیرومندی را در فرانسه بنا نهاد و جریان نهادمندی دانشگاهی رشته جامعه شناسی در میان ملت فرانسه به خوبی پیش می رفت.
مختصری از زندگینامه آگوست کنت: آگوست کنت در 19 ژانویه ی سال 1798 در شهر مون یلیه ی فرانسه زاده شد. با آن که دانشجویی استثنایی بود اما هرگز موفق به اخذ درجه ی دانشگاهی نشد و همین امر بر پرونده ی آموزشی اش تأثیری منفی گذاشت. به سال 1818، منشی و فرزندخوانده ی کلود هنری سن سیمون شد.( به نقل از امانوئل،1962،ص251) که فیلسوفی چهل سال مسنتر از او بود. گرچه کنت مقام ثابتی در اکول پلی تکنیک به دست نیاورد، اما در سال 1832 مقام کوچکی به عنوان سخنران در آنجا پیدا کرد. به سال 1837، سمت دیگری هم به عنوان ممتحن ورودی در اکول به دست آورد که این سمت برای نخستین بار درآمدی کافی برایش فراهم کرد. در این د وره، کنت روی اثر شش جادیش به نام درسهایی درباره ی فلسفه ی اثباتی که مایه ی شهرتش شد، کار کرد. این اثر سرانجام در 1842 منتشر شد. در همین اثر است که او برای نخستین بار اصطلاح جامعه شناسی را به کار برد. در این اثر به اکول پلی تکنیک حمله کرد و در نتیجه، در سال 1844 قراردادش به عنوان سخنران تمدید نشد. در 1851، اثر چهر جلدیش، به نام نظام سیاست اثباتی را تکمیل کرد. کنت در این اثر بیشتر از آثار دیگرش قصد عملیترش را در ارائه طرحی بزرگ برای تجدید سازمان جامعه، آشکار ساخت. کنت افکار عجیب و غریبی را نیز مطرح کرده بود. برای نمونه، او به بهداشت مغزی اعتقاد داشت برای همین از خواندن آثار دیگران پرهیز می کرد که نتیجه اش دور افتادن از تحولات فکری زمانه اش بود. او همچنین خود را کاهن بزرگ دین نوین بشریت می دانست. کنت به جهانی در آینده معتقد بود که کاهنان جامعه شناس آن را اداره خواهند کرد. اما با وجود چنین افکار بعیدی، در فرانسه و کشورهای دیگر پیروان فراوانی به دست آورد. آگوست کنت در 5 سپتامبر 1857 در گذشت.
اگوست کنت(1857 – 1798). اصطلاح جامعه شناسی را نخستین بار کنت به کار برد. او در اولین نظریه پردزان جامعه شناسی( به ویژه هربرت اسپنسر و امیل دورکیم) بسیار نفوذ داشت. کنت نیز مانند بسیاری از جامعه شناسان معاصر، معتقد بود که جامعه شناسی باید وجهه ای علمی به خود گیرد. با این همه ، او اکنون دیگر در جامعه شناسی نفوذ چندانی ندارد. دست کم بخشی از افکار کنت را باید به عنوان واکنسی در برابر انقلاب فرانسه و روشن اندیشی به شمار آورد که او آن را علت عمده ی این انقلاب می انگاشت. او از هرج و مرجی که در جامعه رواج یافته بود بسیار رمیده بود و به آن دسته از اندیشمندانی که بانی روشن اندیشی و انقلاب بودند، انتقاد داشت. کنت دیدگاه علمیش را که همان " اثبات گرایی" یا " فلسفه ی اثباتی" بود، برای مقابله با آنچه که خود فلسفه ی منفی و ویرانگر روشن اندیشی می پنداشت، ساخته و پرداخته بود. او با کاتو لیکهای ضد انقلابی فرانسه( به ویژه دوبونالد و دومیستر) هماواز و تحت تأثیرشان بود. اما با این همه دست کم از دو جهت کار کنت را می توان از کار آنها جدا کرد. نخست این که او تصور نمی کرد که بازگشت به قرون وسطی امکاناپذیر ساخته بود. دوم آن که کنت نوعی نظام نظری بسیار پیچیده تر و کارآمدتر از پیشنیانش را ساخته و پرداخته کرد که برای شکلگیری بخش مهمی از جامعه شناسی اولیه کفایت می کرد. کنت فیزیک اجتماعی، یا آنچه که بعد جامعه شناسی خواند، را برای مبارزه با فلسفه های منفی و هرج ومرجی که به نطر او جامعه ی فرانسوی را فرا گرفته بود، ساخته و پرداخته کرد. خود اصطلاح فیزیک اجتماعی این نکته را آشکار می سازد که کنت در پی آن بود تا جامعه شناسی را با الگوی " علوم دقیق" تطبیق دهد. این علم نوین که به نظر او می بایست سرانجام به علم مسلط تبدیل گردد، می بایست هم به ایستایی اجتماعی( ساختارهای موجود اجتماعی) و هم به پویایی اجتماعی( دگرگونی اجتماعی) بپردازد. گرچه هردو بخش یادشده می بایست در پی کشف قوانین زندگی اجتماعی باشند، اما او احساس می کرد که پویایی اجتماعیداز ایستایی مهمتر است. همین تأکید کنت بر دگرگونی، علاقه اش را به اصلاح اجتماعی نشان می دهد، به ویژه اصلاح نابسامانیهایی که انقلاب فرانسه و روشن اندیشی پدید آورده بودند. او در پی دگرگونی انقلابی نبود، زیرا احساس می کرد که تکامل طبیعی جامعه برای بهبود اوضاع بهتر است. اصلاحات تنها برای آن مورد نیاز بود که به این فراگرد طبیعی کمک کند. این قضیه ما را به رهیافت اساسی کنت، یعنی نظریه ی تکاملی یا قانون سه مرحله ای او می کشاند. برابر با این نظریه ، سه مرحله ی فکری وجود دارد که جهان در سراسر تاریخ آنها را پشت سر گذاشته است. به عقیده ی کنت، نه تنها جهان، بلکه گروهها، جوامع، علوم، افراد و حتی اذهان ، از این سه مرحله عبور می کنند. نخستین مرحله، مرحله الهیاتی است که جهان تا سال 1300 میلادی در آن به سر می برد. در این مرحله ، نظام فکری اصلی بر این عقیده استوار بود که قدرتهای فراطبیعی و صورتهای مذهبی الگو گرفته از نوع بشر، در بنیاد هر چیزی وجود دارند. به ویژه، جهان اجتماعی و طبیعی است که تقربیأ از1300تا1800میلادی را در برمی گیرد. ویژگی این دوران، اعتقاد به این بود که نیروهای انتزاعی مانند"طبیعت" ونه خدایان تشخیص یافته، هر چیزی را در نهایت تبیین می کنند. سرانجام در سال 1800 جهان وارد مرحله ی اثباتگرایان شد که شاخص آن اعتقاد به علم است. در این مرحله انسانها گرایش به این دارند که از جستجوی علتهای مطلق( خدا یا طبیعت) دست بردارند و به جای آن بر مشاهده ی جهان اجتماعی و طبیعی به خاطر کشف قوانین حاکم بر آنها، تأکید ورزند. بدیهی است که کنت در نظریه ی جهانی اش بر عوامل فکری تأکید داشت. در واقع، او بر این نظر بود که نابسامانیهای ناشی از نظامهای فکری پشین ( الهیاتی و مابعد طبیعی) در عصر اثباتگرایی( علمی) نیز همچنان ادامه دارند. تنها زمانی اغتشاشهای اجتماعی متوقف خواهد شد که اثباتگرایی فراخواهد رسید، البته شاید نه به آن زودی که برخی انتظارش را دارند. در این مقطع ، اصلاحگرایی و جامعه شناسی کنت که باهم تطبیق می یابند. جامعه شناسی فرا رسیدن اثباتگرایی را تسریع می کند و از این رهگذر، به جهان اجتماعی سامان می بخشد. مهمتر از همه این نکته است که کنت نمی خواست تصور کنند که او از انقلاب حمایت می کند. به نظر او جهان به اندازه کافی نابسامانی داشت. به هر روی، از دیدگاه کنت، جها بیشتر به دگرگونی فکری نیاز دارد و برای همین، کمتر دلیلی برای انقلاب اجتماعی و سیاسی باقی می ماند. چندین موضع کنت که برای تحول جامعه شناسی اهمیت شایانی داشته، محافظه کاری بنیادی- اصلاحگرایی، عملگرایی و نظر تکاملیش درباره جهان. اما جنبه های گوناگون دیگری از کنت نیز باقی می ماند که سزاوار است به آنها توجه شود، زیرا که این جنبه ها هم نقش عمده ای در تحول جامعه شناسی دارند. برای مثال، جامعه شناسی کنت بر فرد تأکید ندارد، بلکه پدیده های بزرگتری همچون خانواده را به عنوان واحد بنیادی تحلیل خود در نظر می گیرد. او همچنین استدلال می کرد که باید هم به ساختارهای اجتماعی و هم به دگرگونی اجتماعی توجه داشت. آنچه که برای نظریه جامعه شناسی در دوران بعد به ویژه کاردگرایی ساختاری بسی اهمیت داشته، همانا تأکید کنت بر خصلت نظامدار جامعه است – یعنی همان پیوندهای میان عناصر گوناگون سازنده ی جامعه. او همچنین برای نقش توافق در جامعه اهمیت شایانی قایل بود. کنت برای این فکر که خصلت اساسی جامعه را ستیز گریزناپذیر میان کارگران و سرمایه گذران می داند، چندان ارجی قایل نبود. وانگهی کنت بر این تأکید داشت که به جای پرداختن به نظریه پردازیهای انتزاعی باید کمر همت بر بندیم و به تحقق جامعه شناسی دست یازیم. او بر این پافشاری می کرد که جامعه شناسان باید به آزمایشگری و تحلیلهای تاریخی تطبیقی بپردازند. سر انجام باید گفت که کنت یک نخبه گرا بود؛ او بر این اعتقاد بود که جامعه شناسی باید سرانجام به یک نیروی علمی مسلط در جهان تبدیل گردد، زیرا این توانایی منحصر به فرد را دارد که قوانین اجتماعی را تفسیر کند و اصلاحاتی را ارائه دهد که هدفش حل مسایل درون نظام اجتماعی است. کنت در تحول جامعه شناسی اثباتگرایانه پیشگام بود. گرچه در سالهای اخیر بسیاری از جامعهشناسان و فیلسوفان علمی پرسشهایی را درباره این نوع جهتگیری مطرح کرده اند. با این همه، بسیاری از جامعه شناسان تجربه گرا و برخی از نظریه پردازان اجتماعی همچنان از جهتگیری اثباتگرایانه استفاده می کنند. جاناتان ترنر(1985) از این دست نظریه پردازان اجتماعی است. به عقیده ی او، اثبات گرایی کنت بر این تأکید دارد که " جهان اجتماعی مستعد آن است که قوانین انتزاعی درباره اش بپرورانیم، قوانینی که بتوان از طریق گردآوری دقیق داده های اجتماعی آنهارا محک زد. این قوانین بر خواص بنیادی و کلی جهان اجتماعی دلالت می کنند و روابط طبیعی پدیده های اجتماعی را مشخص می سازد" دیدگاه دیگری که در سالهای اخیر هواداران بسیاری را به خود جلب کرده است، ما بعد اثباتگرایی است. این دیدگاه، تصور یک علم عینی و عقلانی را به ویژه در چهارچوب جامعه شناسی انکار می کند. شوئدر و فیسک مابعد اثباتگرایی را این گونه توصیف می کند: " گرایش تفکر معاصر این بوده است که درباره ی وجود هرگونه معیار، قاعده و یا روشی که معرف تفکر علمی یا عقلانی باشد، تردیدهای جدی روا دارد. تصور عینیت که ملازم علم اثباتی است، در معرض حمله ی محافل گوناگون بوده است، اما از سوی دیگر، کوششهایی نیز در کار بوده است تا از این تصور دفاع کنند، یا روشنتر سازند، و یا مورد تجدید نظر قرار دهند و یا که رهایش کنند" همه ی این کوششها را می توان به عنوان مابعد اثباتگرایی در نظر آورد.