آگوست کنت

مختصری از زندگینامه آگوست کنت: آگوست کنت در 19 ژانویه ی سال 1798 در شهر مون یلیه ی فرانسه زاده شد. با آن که دانشجویی استثنایی بود اما هرگز موفق به اخذ درجه ی دانشگاهی نشد و همین امر بر پرونده ی آموزشی اش تأثیری منفی گذاشت. به سال 1818، منشی و فرزندخوانده ی کلود هنری سن سیمون شد.( به نقل از امانوئل،1962،ص251) که فیلسوفی چهل سال مسنتر از او بود. گرچه کنت مقام ثابتی در اکول پلی تکنیک به دست نیاورد، اما در سال 1832 مقام کوچکی به عنوان سخنران در آنجا پیدا کرد. به سال 1837، سمت دیگری هم به عنوان ممتحن ورودی در اکول به دست آورد که این سمت برای نخستین بار درآمدی کافی برایش فراهم کرد. در این د وره، کنت روی اثر شش جادیش به نام درسهایی درباره ی فلسفه ی اثباتی که مایه ی شهرتش شد، کار کرد. این اثر سرانجام در 1842 منتشر شد. در همین اثر است که او برای نخستین بار اصطلاح جامعه شناسی را به کار برد. در این اثر به اکول پلی تکنیک حمله کرد و در نتیجه، در سال 1844 قراردادش به عنوان سخنران تمدید نشد. در  1851، اثر چهر جلدیش، به نام نظام سیاست اثباتی را تکمیل کرد. کنت در این اثر بیشتر از آثار دیگرش قصد عملیترش را در ارائه طرحی بزرگ برای تجدید سازمان جامعه، آشکار ساخت. کنت افکار عجیب و غریبی را نیز مطرح کرده بود. برای نمونه، او به بهداشت مغزی اعتقاد داشت برای همین از خواندن آثار دیگران پرهیز می کرد که نتیجه اش دور افتادن از تحولات فکری زمانه اش بود. او همچنین خود را کاهن بزرگ دین نوین بشریت می دانست. کنت به جهانی در آینده معتقد بود که کاهنان جامعه شناس آن را اداره خواهند کرد. اما با وجود چنین افکار بعیدی، در فرانسه  و کشورهای دیگر پیروان فراوانی به دست آورد. آگوست کنت در 5 سپتامبر 1857 در گذشت.

اگوست کنت(1857 – 1798). اصطلاح جامعه شناسی را نخستین بار کنت به کار برد. او در اولین نظریه پردزان جامعه شناسی( به ویژه هربرت اسپنسر و امیل دورکیم) بسیار نفوذ داشت. کنت نیز مانند بسیاری از جامعه شناسان معاصر، معتقد بود  که جامعه شناسی باید وجهه ای علمی به خود گیرد. با این همه ، او اکنون دیگر در جامعه شناسی نفوذ چندانی ندارد. دست کم بخشی از افکار کنت را باید به عنوان واکنسی در برابر انقلاب فرانسه و روشن اندیشی به شمار آورد که او آن را علت عمده ی این انقلاب می انگاشت. او از هرج و مرجی که در جامعه رواج یافته بود بسیار رمیده بود و به آن دسته از اندیشمندانی که بانی روشن اندیشی و انقلاب بودند، انتقاد داشت. کنت دیدگاه علمیش را که همان " اثبات گرایی" یا " فلسفه ی اثباتی" بود، برای مقابله با آنچه که خود فلسفه ی منفی و ویرانگر روشن اندیشی می پنداشت، ساخته و پرداخته بود. او با کاتو لیکهای ضد انقلابی فرانسه( به ویژه دوبونالد و دومیستر) هماواز و تحت تأثیرشان بود. اما با این همه دست کم از دو جهت کار کنت را می توان از کار آنها جدا کرد. نخست این که او تصور نمی کرد که بازگشت به قرون وسطی امکاناپذیر ساخته بود. دوم آن که کنت نوعی نظام نظری بسیار پیچیده تر و کارآمدتر از پیشنیانش را ساخته و پرداخته کرد که برای شکلگیری بخش مهمی از جامعه شناسی اولیه کفایت می کرد. کنت فیزیک اجتماعی، یا آنچه که بعد جامعه شناسی خواند، را برای مبارزه با فلسفه های منفی و هرج ومرجی که به نطر او جامعه ی فرانسوی را فرا گرفته بود، ساخته و پرداخته کرد. خود اصطلاح فیزیک اجتماعی این نکته را آشکار می سازد که کنت در پی آن بود تا جامعه شناسی را با الگوی " علوم دقیق" تطبیق دهد. این علم نوین که به نظر او می بایست سرانجام به علم مسلط تبدیل گردد، می بایست هم به ایستایی اجتماعی( ساختارهای موجود اجتماعی) و هم به پویایی اجتماعی( دگرگونی اجتماعی) بپردازد. گرچه هردو بخش یادشده می بایست در پی کشف قوانین زندگی اجتماعی باشند، اما او احساس می کرد که پویایی اجتماعیداز ایستایی مهمتر است. همین تأکید کنت بر دگرگونی، علاقه اش را به اصلاح اجتماعی نشان می دهد، به ویژه اصلاح نابسامانیهایی که انقلاب  فرانسه و روشن اندیشی پدید آورده بودند. او در پی دگرگونی انقلابی نبود، زیرا احساس می کرد که تکامل طبیعی جامعه برای بهبود اوضاع بهتر است. اصلاحات تنها  برای آن مورد نیاز بود که به این فراگرد طبیعی کمک کند. این قضیه ما را به رهیافت اساسی کنت، یعنی نظریه ی تکاملی یا قانون سه مرحله ای او می کشاند. برابر با این نظریه ، سه مرحله ی فکری وجود دارد که جهان در سراسر تاریخ آنها را پشت سر گذاشته است. به عقیده ی کنت، نه تنها جهان، بلکه گروهها، جوامع، علوم، افراد و حتی اذهان ، از این سه مرحله عبور می کنند. نخستین مرحله، مرحله الهیاتی است که جهان تا سال 1300 میلادی در آن به سر می برد. در این مرحله ، نظام فکری اصلی بر این عقیده استوار بود که قدرتهای فراطبیعی و صورتهای مذهبی الگو گرفته از نوع بشر، در بنیاد هر چیزی وجود دارند. به ویژه، جهان اجتماعی و طبیعی است که تقربیأ از1300تا1800میلادی را در برمی گیرد. ویژگی این دوران، اعتقاد به این بود که نیروهای انتزاعی مانند"طبیعت" ونه خدایان تشخیص یافته، هر چیزی را در نهایت تبیین می کنند. سرانجام در سال 1800 جهان وارد مرحله ی اثباتگرایان شد که شاخص آن اعتقاد به علم  است. در این مرحله انسانها گرایش به این دارند که از جستجوی علتهای مطلق( خدا یا طبیعت) دست بردارند و به جای آن بر مشاهده ی جهان اجتماعی  و طبیعی به خاطر کشف قوانین حاکم بر آنها، تأکید ورزند. بدیهی است که کنت در نظریه ی جهانی اش بر عوامل فکری تأکید داشت. در واقع، او بر این نظر بود که نابسامانیهای ناشی از نظامهای فکری پشین ( الهیاتی و مابعد طبیعی) در عصر اثباتگرایی( علمی) نیز همچنان ادامه دارند. تنها زمانی اغتشاشهای اجتماعی متوقف خواهد شد که اثباتگرایی فراخواهد رسید، البته شاید نه به آن زودی که برخی انتظارش را دارند. در این مقطع ، اصلاحگرایی و جامعه شناسی کنت که باهم تطبیق می یابند. جامعه شناسی فرا رسیدن اثباتگرایی را تسریع می کند و از این رهگذر، به جهان اجتماعی سامان می بخشد. مهمتر از همه این نکته است که کنت نمی خواست تصور کنند که او از انقلاب حمایت می کند. به نظر او جهان به اندازه کافی نابسامانی داشت. به هر روی، از دیدگاه کنت، جها بیشتر به دگرگونی فکری نیاز دارد و برای همین، کمتر دلیلی برای انقلاب اجتماعی و سیاسی باقی می ماند. چندین موضع کنت که برای تحول جامعه شناسی اهمیت شایانی داشته، محافظه کاری بنیادی- اصلاحگرایی، عملگرایی و نظر تکاملیش درباره جهان. اما جنبه های گوناگون دیگری از کنت نیز باقی می ماند که سزاوار است به آنها توجه شود، زیرا که این جنبه ها هم نقش عمده ای در تحول جامعه شناسی دارند. برای مثال، جامعه شناسی کنت بر فرد تأکید ندارد، بلکه پدیده های بزرگتری همچون خانواده را به عنوان واحد بنیادی تحلیل خود در نظر می گیرد. او همچنین استدلال می کرد که باید هم به ساختارهای اجتماعی و هم به دگرگونی اجتماعی توجه داشت. آنچه که برای نظریه جامعه شناسی در دوران بعد به ویژه کاردگرایی ساختاری بسی اهمیت داشته، همانا تأکید کنت بر خصلت نظامدار جامعه است – یعنی همان پیوندهای میان عناصر گوناگون سازنده ی جامعه. او همچنین برای نقش توافق در جامعه اهمیت شایانی قایل بود. کنت برای این فکر که خصلت اساسی جامعه را ستیز گریزناپذیر میان کارگران و سرمایه گذران می داند، چندان ارجی قایل نبود. وانگهی کنت بر این تأکید داشت که به جای پرداختن به نظریه پردازیهای انتزاعی باید کمر همت بر بندیم و به تحقق جامعه شناسی دست یازیم. او بر این پافشاری می کرد که جامعه شناسان باید به آزمایشگری و تحلیلهای تاریخی تطبیقی بپردازند. سر انجام باید گفت که کنت یک نخبه گرا بود؛ او بر این اعتقاد بود که جامعه شناسی باید سرانجام به یک نیروی علمی مسلط در جهان تبدیل گردد، زیرا این توانایی منحصر به فرد را دارد که قوانین اجتماعی را تفسیر کند و اصلاحاتی را ارائه دهد که هدفش حل مسایل درون نظام اجتماعی است. کنت در تحول جامعه شناسی اثباتگرایانه پیشگام بود. گرچه در سالهای اخیر بسیاری از جامعهشناسان و فیلسوفان علمی پرسشهایی را درباره این نوع جهتگیری مطرح کرده اند. با این همه، بسیاری از جامعه شناسان تجربه گرا و برخی از نظریه پردازان اجتماعی همچنان از جهتگیری اثباتگرایانه استفاده می کنند. جاناتان ترنر(1985) از این دست نظریه پردازان اجتماعی است. به عقیده ی او، اثبات گرایی کنت بر این تأکید دارد که " جهان اجتماعی مستعد آن است که قوانین انتزاعی درباره اش بپرورانیم، قوانینی که بتوان از طریق گردآوری دقیق داده های اجتماعی آنهارا محک زد. این قوانین بر خواص بنیادی و کلی جهان اجتماعی دلالت می کنند و روابط طبیعی پدیده های اجتماعی را مشخص می سازد" دیدگاه دیگری که در سالهای اخیر هواداران بسیاری را به خود جلب کرده است، ما بعد اثباتگرایی است. این دیدگاه، تصور یک علم عینی و عقلانی را به ویژه در چهارچوب جامعه شناسی انکار می کند. شوئدر و فیسک مابعد اثباتگرایی را این گونه توصیف می کند: " گرایش تفکر معاصر این بوده است که درباره ی وجود هرگونه معیار، قاعده و یا روشی که معرف تفکر علمی یا عقلانی باشد، تردیدهای جدی روا  دارد. تصور عینیت که ملازم علم اثباتی است، در معرض حمله ی محافل گوناگون بوده است، اما از سوی دیگر، کوششهایی نیز در کار بوده است تا از این تصور دفاع کنند، یا روشنتر سازند، و یا مورد تجدید نظر قرار دهند و یا که رهایش کنند" همه ی این کوششها را می توان به عنوان مابعد اثباتگرایی در نظر آورد.