تحقیق و پژوهش

تحقیق وپژوهش در علوم اجتماعی

تحقیق و پژوهش

تحقیق وپژوهش در علوم اجتماعی

مفاهیم جامعه شناسی

بیگانگی        ALIEANTION

احساس اینکه تواناییهای ما، به عنوان انسان، به وسیله ی موجودات دیگری در اختیار گرفته شده است. این اصطلاح در اصل به وسیلۀ مارکس برای اشاره به فرافکنی قدرتهای انسانی به خدایان به کار برده شد. او بعدها این اصطلاح را برای اشاره به از دست دادن کنترل کارگران بر فرآیند کار و محصول کارشان به کار برد

رابطه علت و معلولی         CAUSATION

تأثیر علّی یک عامل یا متغیر دیگر. رابطۀ علت و معلولی هنگامی وجود دارد که رویداد با وضع معینی ( معلول) به واسطه ی وجود رویداد با وضع دیگری (علت) پدید می آید. عوامل علّی در جامعه شناسی شامل دلایلی است که افراد برای رفتار خود دارند و نیز عوامل خارجی متعددی که بر رفتار شان تأثیر می گذارد.

وفاق       CONSENSUS

توافق دربارِۀ ارزشهای اجتماعی بنیادی توسط اعضای یک گروه، اجتماع یا جامعه. برخی از متفکران در جامعه شناسی به شدت بر اهمیت وفاق به عنوان اساس ثبات اجتماعی تأکید می ورزند. این  نویسندگان معتقدند همۀ جوامعی که طی دورۀ زمانی قابل توجهی پایدار می ماند دارای یک نظام ارزشی مشترک مبتنی بر باورهایی هستند که مورد قبول اکثریت جمعیت هستند.

همبستگی     CORRELTION

رابطۀ منظم بین دو بُعد یا متغیر، که اغلب در اصطلاحات آماری بیان می شود. همبستگی ممکن است مثبت یا منفی باشد. همبستگی مثبت بین دو متغیر با نمرۀ بالا برای متغیر دیگر در رابطه باشد. همبستگی منفی در جایی وجود دارد که نمرۀ بالا برای یک متغیر با نمرۀ پایین برای متغیر دیگر در رابطه است.

محیط مخلوق     THE CREATED ENVIRONMENT

جنبه هایی از جهان طبیعی که ناشی از کاربرد تکنولوژی مخلوق انسان  است. محیط مخلوق به ساخته هایی که به وسیلۀ انسانها برای خدمت به نیازهایشان ایجاد گردیده است اطلاق می شود – برای مثال، جاده ها، راه آهنها، کارخانه ها، ادارات، خانه های شخصی  و ساختمانهای دیگر.

جرم   CRIME

هر عملی که قوانین مقرر شده توسط قدرت سیاسی را نقض می کند. اگر چه ممکن است معمؤلاً مجرمان را بخش مشخصی از جامعه تصور کنیم، اما افراد معدودی وجود دارند که در طول زندگیشان به گونه ای قانون را نقض نکرده باشند. هر چند قوانین توسط مقامات دولتی تنظیم می شود، به هیچ وجه غیر معمول نیست که خود آن مقامات در برخی زمینه ها جرایمی را مرتکب شوند.

فرایند  انتفالی جمعیت   DEMOGRAPHIC TRANSITION

تبینی از دگرگونی مبتنی بر این که رسیدن به سطح معینی از پیشرفت اقتصادی نسبت ثابتی از موالید به مرگ ومیر به دست می آید. بنابراین مفهوم، در جوامع ماقبل صنعتی بین میزان موالید و مرگ و میر کم و بیش توازن برقرار است، زیرا افزایش جمعیت با فقدان منابع غذایی در دسترس و بیماری با جنگ مهار می شود. بر عکس ، در جوامع امروزی، تعادل جمعیت از آن روی بر قرار می شود که خانواده ها به واسطۀ انگیزه های اقتصادی تعداد کودکان را محدود می کنند.

امیل دورکیم

امیل دورکیم

امیل دورکیم در 15 آوریل 1858 در شهرإپینال فرانسه دیده بر جهان گشود. او از نسل سلسله ی باسابقه ای از خاخامهای یهودی بود و خودش هم در همین رشته طلبگی کرد، ولی در همان نوجوانی میراثش را طرد کرد و لاادری مذهب شد.

امیل دورکیم(1917-1858). گرچه  روشن اندیشی بر دورکیم نیز مانند کنت اثری منفی گذاشته بود، اما این جنبش بر کار او تأثیرهای منفی نیز داشت. به هر روی، دورکیم را نیز ماند کنت باید وارث سنت محافظه کاری به شمار آورد. اما در حالی که کنت خارج از محیط دانشگاهی باقی مانده بود، دورکیم به موازات پیشرفت کارش، پایگاه بیش از پیش محکمی در دانشگاهها به دست آورده بود. دورکیم برای جامعه شناسی مشروعیت دانشگاهی کسب کرد و آثارش در تحول جامعه شناسی به طور عام و نظریه ی جامعه شناسی به طور خاص، سرانجام نقش مسلطی را ایفاء کردند. دورکیم از جهت سیاسی لیبرال بود ولی از نظر فکری موضع محافظه کارانه ای را اتخاذ کرده بود. او نیز مانند کنت و ضد انقلابیون کاتولیک مسلک، از نابسامانی اجتماعی بیزار و هراسان بود. آثار دورکیم تحت تأثیر نابسامانیهایی بود که دگرگونیهای اجتماعی مطرح شده است. بیشتر کارهای دورکیم به بررسی نابسامانی اجتماعی اختصاص دارد. نظر او این بود که نابسامانیهای اجتماعی جزء ضروری جهان نوین نیست و می توان  آنها را با اصلاحات اجتماعی کاهش داد. دورکیم در دو کتابی که اواخر سده ی نوزدهم منتشر کرد، مفهوم مشخصی را برای موضوع جامعه شناسی تعیین کرد و بعد در یک بررسی تجربی آن را به آزمون کشید. او در کتاب قواعد روش جامعه شناسی (1895،1964) استدلال کرد که وظیفه ی ویژه ی جامعه شناسی بررسی آن چیزی است که خود، آن را واقعیتهای اجتماعی نامید. دورکیم واقعیتهای اجتماعی را نیروها و ساختارهایی می انگاشت که بیرون از افراد قرار دارند و برای آنها الزام آورند. بررسی ساختارها ونیروی وسیعی چون  قولنین نهادمند و باورهای اخلاقی مشترک و تأثیر آنها بر مردم، به مسأله ی مورد توجه بسیاری از نظریه پردازان بعدی جامعه شناسی تبدیل شد. دورکیم تنها به تعیین موضوع مشخص جامعه شناسی قانع نبود، بلکه می خواست از طریق تحقیق جامعه شناسی فایده ی یک چنین موضوعی را اثبات کند. او برای تحقیقش موضوع خودکشی را انتخاب کرد. دورکیم در کتابی با عنوان خودکشی (1897،1951) برهان آورد که اگر بتواند رفتاری فردی همچون خودکشی را به علل اجتماعی (واقعیتهای اجتماعی) ارتباط دهد، نمونه ی مجاب کننده ای برای اثبات اهمیت رشته ی جامعه شناسی به دست خواهد آمد. اما دورکیم بررسی نکرد  که چرا این یا آن فرد دست به خودکشی در میان گروهها، مناطق، کشورها و رده های مختلف مردم مانند مجردها و متأهلها بود. استدلال بنیادی او این بود که ماهیت واقعیتهای اجتماعی و دگرگونیهای آن موجب تفاوت در نرخ خودکشی می شود. دورکیم در کتاب قواعد روش جامعه شناسی دو نوع واقعیت اجتماعی مادی و غیرمادی را ازهم متمایز کرد. او گرچه در آثارش به هردو نوع این واقعیتها پرداخت، ولی تأکید اصلیش بر واقعیتهای اجتماعی غیر مادی ( مانند فرهنگ و نهادهای اجتماعی) بودتا واقعیتهای مادی( مانند دیوانسالاری و قوانین). همین علاقه به واقعیتهای اجتماعی غیر مادی، در همان نخستین کار عمده اش، تقسیم کار در جامعه (1964، 1893) آشکار بود. تأکید دورکیم در این اثر بر تحلیل تطبیقی آن عاملی بود که جامعه ی انسانیرا از ابتدایی گرفته تا جدید گرد هم می آورد. او به این نتیجه رسیده بود که جوامع ابتداییتر در اصل با واقعیتهای اجتماعی غیرمادی و به ویژه با یک اخلاق مشترک نیرومند ویا آنچه که خودش" وجدان جمعی" قوی می نامید، پیوند می خورند. اما به خاطر پیچیدگیهای جامعه ی نوین، تقسیم کار پیچیده است که انسانها را با یک نوع وابستگی متقابل به یکدیگر پیوند می دهد. به هر روی ، دورکیم احساس می کرد که تقسیم کار نوین " آسیبهای" اجتماعی گوناگونی را نیز به ارمغان می آورد. به عبارت دیگر، این گونه تقسیم کار برای با هم نگهداشتن افراد جامعه ، روش چندان کارآمدی نیست. اما دورکیم با توجه به جامعه شناسی محافظه کارانه اش، احساس نمی کرد که برای حل این مسایل به انقلاب نیاز است. به جای آن، اصلاحات گوناگونی را برای ترمیم کاستیهای نظام نوین و حفظ کارکرد آن پیشنهاد کرد. گرچه او تشخیص می داد که هر گونه بازگشت به عصری که در آن نوعی وجدان جمعی نیرومند تسلط داشت امکان ناپذیر است، اما احساس می کرد که می توان اخلاق مشترک را در جامعه نوین تقویت کرد و مردم از این طریق بهتر می توانند با هنجاریهایی که از آن رنجمی برند مقابله کنند. در کارهای بعدی دورکیم ، واقعیتهای اجتماعی غیر مادی حتی بیشتر از گذشته در کانون توجهش قرار گرفته بود. او در عمده ترین کتابش، صورتهای ابتدایی زندگی مذهبی  (1912، 1965)، بر مذهب به عنوان صورت غایی واقعیت اجتماعی غیر مادی تأکید ورزید. در این اثر، برای یافتن  ریشه های دین، جامعه ی ابتدایی را موضوع بررسیش قرار داد. او معتقد بود که در جوامع به نسبت ساده ی ابتدایی بهتر از جوامع پیچیده ی نوین می تواند ریشه های دین را بیابد. آنچه را که از این رهگذر به دست آورد، این بود که سرچشمه ی دین،  خو جامعه است. این جامعه است که بعضی چیزها را شرعی و برخی دیگر را کفرآمیز می شناسد. در نمونه هایی  که او مورد بررسی قرار داد، کلان، سرچشمه نوع ابتدایی دین، یعنی توتمسیم است که در آن، چیزهایی مانند گیاهان و جانوران تقدس می یابند. دورکیم خود توتمیسم را به عنوان  نوع ویژه ا ی   از وافعیت اجتماعی  غیر مادی یا صورتی از وجدان جمعی می انکاشت. دورکیم جامعه و فرآوردهای عمده اش را به مقام خدایی رسانید. او با خداسازی جامعه ، در واقع موضع بسیار محافظه کارانه ای را اتخاذ کرد، زیرا کمتر کسی هست که اندیشه برانداختن یک خدا یا سرچشمه ی اجتماعیش را در سر بپروراند. از آنجا که دورکیم خدا وجامعه را یکی می انگاشت، دیگر نمی توانست گرایش  به پافشاری بر انقلاب اجتماعی داشته باشد. به جای آن، به عنوان یک اصلاحگر اجتماعی در جستجوی شیوه هایی برای بهبود کارکرد جامعه برآمد. از این جهت و جهات دیگر ، دورکیم با جامعه شناسی محافظه کارفرانسوی آشکارا همداستان بود. اما این واقعیت که او از بسیاری از تندرویهای آنها پرهیز کرد، باعث شد که بصورت مهمترین شخصیت جامعه شناسی فرانسه درآید. این آثار و کارهای مهم دیگر دورکیم موجب شدند که جامعه شناسی در جهان دانشگاهی فرانسه در آغاز سده ی بیستم قلمرو مشخصی پیدا کند و دورکیم جایگاه برجسته ای در این رشته ی رو به رو رشد به دست آورد. در 1898، دورکیم مجله ای پژوهشی مختص جامعه شناسی به عنوان سالنامه ی جامعه شناسی را بنیان نهاد. این مجله به نیرویی قدرتمند در تحول و گسترش افکار جامعه شناسی تبدیل شد. دورکیم سخت در پی آن بود که رشد جامعه شناسی را تسریع کند و از این مجله به عنوان کانون تمرکز گروهی از پیروانش استفاده کرد. اینان بعدها افکار دورکیم را گسترش دادند و آنها را به بسیاری از حوزه های دیگر بسط و در بررسی جنبه های دیگری از جهان اجتماعی مانند جامعه شناسی حقوق و جامعه شناسی شهری به کار بردند. در سال 1910، دورکیم کانون جامع شناسی نیرومندی را در فرانسه بنا نهاد و جریان نهادمندی دانشگاهی رشته جامعه شناسی در میان ملت فرانسه به خوبی پیش می رفت.

آگوست کنت

مختصری از زندگینامه آگوست کنت: آگوست کنت در 19 ژانویه ی سال 1798 در شهر مون یلیه ی فرانسه زاده شد. با آن که دانشجویی استثنایی بود اما هرگز موفق به اخذ درجه ی دانشگاهی نشد و همین امر بر پرونده ی آموزشی اش تأثیری منفی گذاشت. به سال 1818، منشی و فرزندخوانده ی کلود هنری سن سیمون شد.( به نقل از امانوئل،1962،ص251) که فیلسوفی چهل سال مسنتر از او بود. گرچه کنت مقام ثابتی در اکول پلی تکنیک به دست نیاورد، اما در سال 1832 مقام کوچکی به عنوان سخنران در آنجا پیدا کرد. به سال 1837، سمت دیگری هم به عنوان ممتحن ورودی در اکول به دست آورد که این سمت برای نخستین بار درآمدی کافی برایش فراهم کرد. در این د وره، کنت روی اثر شش جادیش به نام درسهایی درباره ی فلسفه ی اثباتی که مایه ی شهرتش شد، کار کرد. این اثر سرانجام در 1842 منتشر شد. در همین اثر است که او برای نخستین بار اصطلاح جامعه شناسی را به کار برد. در این اثر به اکول پلی تکنیک حمله کرد و در نتیجه، در سال 1844 قراردادش به عنوان سخنران تمدید نشد. در  1851، اثر چهر جلدیش، به نام نظام سیاست اثباتی را تکمیل کرد. کنت در این اثر بیشتر از آثار دیگرش قصد عملیترش را در ارائه طرحی بزرگ برای تجدید سازمان جامعه، آشکار ساخت. کنت افکار عجیب و غریبی را نیز مطرح کرده بود. برای نمونه، او به بهداشت مغزی اعتقاد داشت برای همین از خواندن آثار دیگران پرهیز می کرد که نتیجه اش دور افتادن از تحولات فکری زمانه اش بود. او همچنین خود را کاهن بزرگ دین نوین بشریت می دانست. کنت به جهانی در آینده معتقد بود که کاهنان جامعه شناس آن را اداره خواهند کرد. اما با وجود چنین افکار بعیدی، در فرانسه  و کشورهای دیگر پیروان فراوانی به دست آورد. آگوست کنت در 5 سپتامبر 1857 در گذشت.

اگوست کنت(1857 – 1798). اصطلاح جامعه شناسی را نخستین بار کنت به کار برد. او در اولین نظریه پردزان جامعه شناسی( به ویژه هربرت اسپنسر و امیل دورکیم) بسیار نفوذ داشت. کنت نیز مانند بسیاری از جامعه شناسان معاصر، معتقد بود  که جامعه شناسی باید وجهه ای علمی به خود گیرد. با این همه ، او اکنون دیگر در جامعه شناسی نفوذ چندانی ندارد. دست کم بخشی از افکار کنت را باید به عنوان واکنسی در برابر انقلاب فرانسه و روشن اندیشی به شمار آورد که او آن را علت عمده ی این انقلاب می انگاشت. او از هرج و مرجی که در جامعه رواج یافته بود بسیار رمیده بود و به آن دسته از اندیشمندانی که بانی روشن اندیشی و انقلاب بودند، انتقاد داشت. کنت دیدگاه علمیش را که همان " اثبات گرایی" یا " فلسفه ی اثباتی" بود، برای مقابله با آنچه که خود فلسفه ی منفی و ویرانگر روشن اندیشی می پنداشت، ساخته و پرداخته بود. او با کاتو لیکهای ضد انقلابی فرانسه( به ویژه دوبونالد و دومیستر) هماواز و تحت تأثیرشان بود. اما با این همه دست کم از دو جهت کار کنت را می توان از کار آنها جدا کرد. نخست این که او تصور نمی کرد که بازگشت به قرون وسطی امکاناپذیر ساخته بود. دوم آن که کنت نوعی نظام نظری بسیار پیچیده تر و کارآمدتر از پیشنیانش را ساخته و پرداخته کرد که برای شکلگیری بخش مهمی از جامعه شناسی اولیه کفایت می کرد. کنت فیزیک اجتماعی، یا آنچه که بعد جامعه شناسی خواند، را برای مبارزه با فلسفه های منفی و هرج ومرجی که به نطر او جامعه ی فرانسوی را فرا گرفته بود، ساخته و پرداخته کرد. خود اصطلاح فیزیک اجتماعی این نکته را آشکار می سازد که کنت در پی آن بود تا جامعه شناسی را با الگوی " علوم دقیق" تطبیق دهد. این علم نوین که به نظر او می بایست سرانجام به علم مسلط تبدیل گردد، می بایست هم به ایستایی اجتماعی( ساختارهای موجود اجتماعی) و هم به پویایی اجتماعی( دگرگونی اجتماعی) بپردازد. گرچه هردو بخش یادشده می بایست در پی کشف قوانین زندگی اجتماعی باشند، اما او احساس می کرد که پویایی اجتماعیداز ایستایی مهمتر است. همین تأکید کنت بر دگرگونی، علاقه اش را به اصلاح اجتماعی نشان می دهد، به ویژه اصلاح نابسامانیهایی که انقلاب  فرانسه و روشن اندیشی پدید آورده بودند. او در پی دگرگونی انقلابی نبود، زیرا احساس می کرد که تکامل طبیعی جامعه برای بهبود اوضاع بهتر است. اصلاحات تنها  برای آن مورد نیاز بود که به این فراگرد طبیعی کمک کند. این قضیه ما را به رهیافت اساسی کنت، یعنی نظریه ی تکاملی یا قانون سه مرحله ای او می کشاند. برابر با این نظریه ، سه مرحله ی فکری وجود دارد که جهان در سراسر تاریخ آنها را پشت سر گذاشته است. به عقیده ی کنت، نه تنها جهان، بلکه گروهها، جوامع، علوم، افراد و حتی اذهان ، از این سه مرحله عبور می کنند. نخستین مرحله، مرحله الهیاتی است که جهان تا سال 1300 میلادی در آن به سر می برد. در این مرحله ، نظام فکری اصلی بر این عقیده استوار بود که قدرتهای فراطبیعی و صورتهای مذهبی الگو گرفته از نوع بشر، در بنیاد هر چیزی وجود دارند. به ویژه، جهان اجتماعی و طبیعی است که تقربیأ از1300تا1800میلادی را در برمی گیرد. ویژگی این دوران، اعتقاد به این بود که نیروهای انتزاعی مانند"طبیعت" ونه خدایان تشخیص یافته، هر چیزی را در نهایت تبیین می کنند. سرانجام در سال 1800 جهان وارد مرحله ی اثباتگرایان شد که شاخص آن اعتقاد به علم  است. در این مرحله انسانها گرایش به این دارند که از جستجوی علتهای مطلق( خدا یا طبیعت) دست بردارند و به جای آن بر مشاهده ی جهان اجتماعی  و طبیعی به خاطر کشف قوانین حاکم بر آنها، تأکید ورزند. بدیهی است که کنت در نظریه ی جهانی اش بر عوامل فکری تأکید داشت. در واقع، او بر این نظر بود که نابسامانیهای ناشی از نظامهای فکری پشین ( الهیاتی و مابعد طبیعی) در عصر اثباتگرایی( علمی) نیز همچنان ادامه دارند. تنها زمانی اغتشاشهای اجتماعی متوقف خواهد شد که اثباتگرایی فراخواهد رسید، البته شاید نه به آن زودی که برخی انتظارش را دارند. در این مقطع ، اصلاحگرایی و جامعه شناسی کنت که باهم تطبیق می یابند. جامعه شناسی فرا رسیدن اثباتگرایی را تسریع می کند و از این رهگذر، به جهان اجتماعی سامان می بخشد. مهمتر از همه این نکته است که کنت نمی خواست تصور کنند که او از انقلاب حمایت می کند. به نظر او جهان به اندازه کافی نابسامانی داشت. به هر روی، از دیدگاه کنت، جها بیشتر به دگرگونی فکری نیاز دارد و برای همین، کمتر دلیلی برای انقلاب اجتماعی و سیاسی باقی می ماند. چندین موضع کنت که برای تحول جامعه شناسی اهمیت شایانی داشته، محافظه کاری بنیادی- اصلاحگرایی، عملگرایی و نظر تکاملیش درباره جهان. اما جنبه های گوناگون دیگری از کنت نیز باقی می ماند که سزاوار است به آنها توجه شود، زیرا که این جنبه ها هم نقش عمده ای در تحول جامعه شناسی دارند. برای مثال، جامعه شناسی کنت بر فرد تأکید ندارد، بلکه پدیده های بزرگتری همچون خانواده را به عنوان واحد بنیادی تحلیل خود در نظر می گیرد. او همچنین استدلال می کرد که باید هم به ساختارهای اجتماعی و هم به دگرگونی اجتماعی توجه داشت. آنچه که برای نظریه جامعه شناسی در دوران بعد به ویژه کاردگرایی ساختاری بسی اهمیت داشته، همانا تأکید کنت بر خصلت نظامدار جامعه است – یعنی همان پیوندهای میان عناصر گوناگون سازنده ی جامعه. او همچنین برای نقش توافق در جامعه اهمیت شایانی قایل بود. کنت برای این فکر که خصلت اساسی جامعه را ستیز گریزناپذیر میان کارگران و سرمایه گذران می داند، چندان ارجی قایل نبود. وانگهی کنت بر این تأکید داشت که به جای پرداختن به نظریه پردازیهای انتزاعی باید کمر همت بر بندیم و به تحقق جامعه شناسی دست یازیم. او بر این پافشاری می کرد که جامعه شناسان باید به آزمایشگری و تحلیلهای تاریخی تطبیقی بپردازند. سر انجام باید گفت که کنت یک نخبه گرا بود؛ او بر این اعتقاد بود که جامعه شناسی باید سرانجام به یک نیروی علمی مسلط در جهان تبدیل گردد، زیرا این توانایی منحصر به فرد را دارد که قوانین اجتماعی را تفسیر کند و اصلاحاتی را ارائه دهد که هدفش حل مسایل درون نظام اجتماعی است. کنت در تحول جامعه شناسی اثباتگرایانه پیشگام بود. گرچه در سالهای اخیر بسیاری از جامعهشناسان و فیلسوفان علمی پرسشهایی را درباره این نوع جهتگیری مطرح کرده اند. با این همه، بسیاری از جامعه شناسان تجربه گرا و برخی از نظریه پردازان اجتماعی همچنان از جهتگیری اثباتگرایانه استفاده می کنند. جاناتان ترنر(1985) از این دست نظریه پردازان اجتماعی است. به عقیده ی او، اثبات گرایی کنت بر این تأکید دارد که " جهان اجتماعی مستعد آن است که قوانین انتزاعی درباره اش بپرورانیم، قوانینی که بتوان از طریق گردآوری دقیق داده های اجتماعی آنهارا محک زد. این قوانین بر خواص بنیادی و کلی جهان اجتماعی دلالت می کنند و روابط طبیعی پدیده های اجتماعی را مشخص می سازد" دیدگاه دیگری که در سالهای اخیر هواداران بسیاری را به خود جلب کرده است، ما بعد اثباتگرایی است. این دیدگاه، تصور یک علم عینی و عقلانی را به ویژه در چهارچوب جامعه شناسی انکار می کند. شوئدر و فیسک مابعد اثباتگرایی را این گونه توصیف می کند: " گرایش تفکر معاصر این بوده است که درباره ی وجود هرگونه معیار، قاعده و یا روشی که معرف تفکر علمی یا عقلانی باشد، تردیدهای جدی روا  دارد. تصور عینیت که ملازم علم اثباتی است، در معرض حمله ی محافل گوناگون بوده است، اما از سوی دیگر، کوششهایی نیز در کار بوده است تا از این تصور دفاع کنند، یا روشنتر سازند، و یا مورد تجدید نظر قرار دهند و یا که رهایش کنند" همه ی این کوششها را می توان به عنوان مابعد اثباتگرایی در نظر آورد.

اجتماعی شدن و دور زندگی

اجتماعی شدن و دور زندگی

کودکان اجتماعی نشده

یک کودک اجتماعی نشده چگونه موجودی است. هریک از واکنشهای غیر انسانی را حفظ کرده است، با وجود این، به رغم محرومیتهایی که تحمل کرده بودند، هیچ کدام بدخواهی پایداری از خود نشان ندادند. آنها نسبت به دیگران که دلسوزانه با ایشان رفتار می کردند به سرعت واکنش نشان می دادند، و توانستند به سطح حداقلی از تواناییهای معمولی انسان دست یابند. در صورت فقدان یک دوره ی طولانی اجتماعی شدن اولیه تا چه انداز تواناییهای ما محدود خواهند بود.

دلبستگی و محرومیت

روان شناسی به نام جان بولبی تحقیقی را به انجام رساند که نشان می داد کودک خردسالی که رابطه ی نزدیک وسرشار از محبتی با مادرش تجربه نکرده در مراحل بعدی زندگی از آشفتیگیهای مهم شخصیتی رنج می برد. به عنوان مثال ، بولبی ادعا کرد کودکی که مادرش پس از تولدش می میرد دچار اضطرابهایی می شود که اثرات درازمدت بر شخصیت بعدی او می گذارند. این نظریه به عنوان  نظریه ی محرومیت از مادر معروف شد و از آن زمان تاکنون تحقیقات بسیار زیادی را در مورد رفتار کودک برانگیخته است.

محرومیت کودکان

تحقیق در مورد کودکانی که در بیمارستان پذیرفته شده اند نشان داده اند که پریشانی عاطفی در مورد کودکان بین شش ماهگی و چهار سالگی  بیش از همه به چشم می خورد. کودکان مسن تر معمولاً با شدتی کمتر وبه طور کوتاه مدت از آن رنج می برند. واکنشهای کودکا خردسال تنها به علت قرار گرفتن در محیطی بیگانه نیست؛ چنانچه مادر یا سایر عوامل شناخته شده ی مراقبت به طور دایم در بمارستان حضور داشته باشند این نتایج مشاهده نمی گردد.

اجتماعی شدن کودک

تکامل اجتماعی انسان به طور بنیادی به ایجاد پیوندهای بادوام نخستین با دیگران بستگی دارد، این یک جنبه ی کلیدی اجتماعی شدن برای اکثریت مردم در هر فرهنگی است، اگر چه ماهیت دقیق و نتایج آن از نظر فرهنگی فرق می کنند.

نظریه های رشد کودک

کار روانشناس بزرگ بنیاد گذار روانکاوی، زیگموند فروید، بیش از همه بر چگونگی کنترل اضطرابات از سوی کودک و بر جنبه های عاطفی رشد کودک، متمرکز گردیده است. فیلسوف و جامعه شناس آمریکایی جرج هربرت مید، اساساً به این که چگونه کودکان یاد می گیرند مفاهیم من، و مرا  را به کار برند وجه نشان می دهد. محقق سویسی رفتار کودک ، ژان پیاژه، بسیاری از جنبه های رشد کودک را مورد مطالعه قرار داده است، اما مشهورترین آثار وی درباره ی شناخت – چگونه کودکان یاد می گیرند درباره ی خودشان و محیطشان فکر کنند – است.

فروید وروانکاوی

زیگموند فروید، پزشک اهل وین که از 1856 تا 1939 زندگی می کرد، نه تنها تأثیر نیرومندی در ایجاد روان شناسی امروزی داشت، بلکه یکی از اندیشمندان قرن بزرگ قرن بیستم بود. روانکاوی تکنیک درمانی ای که ابداع کرد، شامل ترغیب بیماران به حرف زدن آزادانه درباره ی  زندگیشان است، به ویژه درباره ی آنچه از تجربیات نخستین دوران زندگیشان می توانند به یاد آورند. فروید به این نتیجه رسید که بسیاری  از آنچه حاکم بر رفتار ماست ناخودآگاه است، و متضمن ماندگاری و استمرار شیوه هایی در دوران بزرگسالی است  که در نخستین مراحل زندگی در برخورد با اضطرابات به وجود آمده اند. بیشتر این تجربیات نخستین دوران کودکی از خاطره ی آگاه ما گم می شوند، اگر چه آنها شالوده ای را که خود آگاهی مابر بنا گردیده تشکیل می دهند.

رشد شخصیت

به نظر فروید کودک موجودی طلب کننده است، با نیرویی که به علت درماندگی ذاتیش نمی تواند آن را کنترل کنند. طفل خردسال ناچار است بیاموزد که نیازهاو خواستهایش همیشه نمی تواند بی درنگ ارضاء شود – و این فرایندی دردناک است. به عقیده ی فروید ، کودکان فقط به آب و خوراک نیاز ندارند، بلکه به ارضای جنسی نیز احتیاج دارند. منظور فروید این نبود که کودکان خردسال همانند بچه های بزرگتر یا بزرگسالان امیال جنسی دارند. واژه ی  جنسی در اینجا به نیازی عمومی برای تماس نزدیک و لذت بخش بدنی با دیگران اشاره دارد. فروید چند مرحله  ی مشخص را در رشد تواناییهای کودک و خردسال تمیز می دهد. او توجه خاصی به مرحله ای  - حدود سن چهار تا پنج سالگی – ابراز می کند، که در آن اکثر کودکان می توانند  از همراهی دایمی پدر و مادر شان صرف نظر کرده  و وارد دنیای اجتماعی بزرگتری شوند. فروید این مرحله را مرحله ادیپ می نامد.  دلبستگیهای نخستین  که کودکان و خردسالان نسبت به پدر ومادرشان پیدا می کنند، عنصر جنسی مشخصی، به مفهومی که ذکر شد. اگر چنین دلبستگیهایی امکان پیدا می کردند که ادامه یافته و بیشتر توسعه یابند، یا بلوغ جسمانی کودک، وی با یکی والدین جنس مخالف خود مراوده جنسی پیدا می کرد. چنین چیزی رخ نمی دهد زیرا کودکان یاد می گیرند که تمایلات جنسی نسبت به والدین را سرکوب کنند. پسرهای کوچک یاد می گیرند که دیگر نمی توانند همچنان به بندهای پیش بند مادرشان بسته باشند. بنا بر نظر فروید، پسر کوچک خصومت شدید نسبت به پدرش احساس می کند، زیرا پدر تملک جنسی نسبت به مادر دارد. این جریان اساس عقده ادیپ است. هنگامی که کودک هم دلبستگیهای جنسی خود را نسبت به مادر، وهم خصومتش را نسبت به پدر سرکوب می کند بر عقده ی ادیپ غالب می آید. تصویری که فروید از رشد شخصیت دختران ارائه می کند. مبهم و ناقص تر است. او معتقد است که فرایندی برعکس آنچه در مورد پسرها دیده می شود در  دختران رخ می دهد. دختر کوچک امیال جنسی خودرا نسبت به پدر سرکوب می کند و بر نفی  ناخودآگاه مادرش از طریق کوشش برای این که مانند او بشود – دارای ویژگیهای زنانه شود – غلبه می کند. به نظر فروید اینکه کودکان چگونه ب عقده ی اودیپ برخورد می کنند، شدیداً بر روابط بعدی، به ویژه روابط جنسی ، که فرد وارد آن می شود، تأثیر ی گذارد.

نطریه جی. اچ. مید

میداساساً فیلسوفی بود که بیشتر زندگانیش را صرف صرف آموزش در دانشگاه شیکاگو کرد.به نظر مید خردسالان و کودکان پیش از هر چیز با تقلید اعمال کسلنی که در طرافشان هستند به عنوان موجودات اجتماعی ظاهر می شوند. بازی یکی از راههایی است که این امر تحقق می بخشد. بنابر نظر مید، هنگامی که ما یاد می گیریم من مفعولی را از من فاعلی تمیز دهیم به خود آگاهی می رسیم. من فاعلی کودک اجتماعی نشده است، مجموعه ای از خواستها و امیال خود به خودی. من مفعولی ، به آن گونه که مید این اصطلاح را به کار می برد، خود اجتماعی است. مید چنین استدلال می کند که افراد با یاد گرفتن اینکه خودرا آن کونه که دیگران ایشان را می بیند خودآگاهی پیدا می کند. به نظر مید، مرحله ی دیگری از رشد کودک، هنگامی رخ می دهد که کودک در حدود هشت یا نه سالگی است. این مرحله ای است که کودکان به جای بازی نامنظم به شرکت در بازیهای سازمان یافته گرایش پیدا می کنند. تا قبل ظهور از این مرحله کودکان هنوز ارزشها و اصول اخلاقی کلی را که زندگی اجتماعی بر طبق آنها هدایت می شود، درک نمی کنند. برای یاد گرفتن بازیهای سازمان یافته، شخص باید قواعد بازی، مفاهیم انصاف وحق مشار کت برابر را درک کند. کودک در این مرحله می تواند آنچه که مید اصطلاحاَ دیگری تعمیم یافته می نامد درک کند – یعنی ارزشهای کلی و قواعد اخلاقی موجود در فرهنگی که وی در آن رشد می کند. مید این مرحله را در سنی نسبتاً دیرتر از فروید قرار می دهد، اما در مورد هم همانندیهای آشکار میان عقاید آنه وجود دارد.

پیاژه: رشد ششناختی

پیاژه که در سال 1896 در سویس متولد گردید بیشتر زندگی خود را صرف اداره ی یک مؤسسه ی رشد کدک در ژنو کرد. پیاژه بر توانایی کودک در درک جهان به طور فعال تأکید بسیار می کند. کودکان به طور انفعالی اطلاعات را جذب نمی کنند، بلکه آنجه  را که در پیرامون خود می بینند، می شنوند  و احساس می کنند، انتخاب وتفسیر می کنند. پیاژه از مشاهدات خود درباره ی کودکان، و آزمایشهای متعددی که در مورد شیوه ی تفکر آنها انجام داد، به این نتیجه رسید که انسانها از چندین مرحله ی رشد و تکامل شناختی ، یعنی یادگیری اندیشیدن درباره ی خودشان و محیطشان می گذرند. نخستین مرحله، مرحله ی حسی – حرکتی است، که از تولد تا حدود سن دو سالگی طول می کشد. تا حدود چهار ماهگی، کودک نمی تواند بین خودش و محیط فرق بگذارد. مرحله بعدی، موسوم به مرحله ی پیش عملیاتی، مرحله ای است که پیاژه بیشتر تحقیقات خود رابه آن اختصاص داد. این مرحله از سن دو تا هفت سالگی طول می کشد که طی آن کودک تسلط بر زبان را کسب می کند و می تواند از کلمات برای نشان دادن اشیاء و تصاویر به شیوه ای نمادین استفاده کند. مرحله سوم، دوره ی عملیاتی عینی، از سن هفت تا یازده سالگی طول می کشد. در طی این مرحله، کودکانی بر مفاهیم انتزاعی منطقی تسلط پیدا می یابند. آنها می توانند مفاهیمی مانند علیت را بدون دشواری چندانی به کار برند. سالهای یازده تا پانزده سالگی آنچه را که پیاژه دوره ی عملیات صوری می نامد در بر می گیرد. در طی دوره ی نوجوانی، کودک در حال رشد توانایی درک اندیشه های  فوق العاده انتزاعی و فرضی را پیدا می کند. کودکان در این مرحله، هنگامی که با مسإله ای روبه رو می شوند، می توانند همه ی راه حلهای احتمالی آن را بررسی کرده و برای رسیدن به یک راه حل آنها را از لحاظ نظری امتحان کنند.به نظر پیاژه، سه مرحله اول رشد عام هستند، اما همه ی بزرگسالان به مرحله ی صوری نمی رسند. رشد تفکر عملیاتی صوری تا اندازه ای به فرآیندهای آموزش وپرورش در مدرسه بستگی دارد. بزرگسالانی که تحصیلات محدودی دارند معمولاً به گونه ی عینی تری می اندیشند و آثار خود مداری را تا حد زیادی حفظ می کنند.

عوامل اجتماعی شدن

1-      خانواده

 در همه ی فرهنگها، خانواده عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران طفولیت است. در جوامع امروزی، اجتماعی شدن پیش از همه در یک زمینه ی کوچک خانوادگی رخ می دهد. بیشتر کودکان نخستین زندگی خودرا در درون یک واحد خانوادگی شامل مادر، پدر وشاید یک یا دو فرزند دیگرسپری می کنند. اما در بسیاری از فرهنگها، عمه ها یا خاله ها، عموها یا داییها و نوه ها غالباً جزء یک خانواده ی واحد بوده و مراقبت کودکان ، حتی اطفال بسیار خردسال، را بر عهده دارند. با وجود این تفاوتهای زیادی از نظر  ماهیت زمینه های خانوادگی وجود دارد. بعضی ازکودکان در خانواده هایی پرورش می یابند که تنها یکی از والدین در آن حضور دارد. بعضی توسط دو مادر و دو پدر(پدر ومادر جدا شده و ناپدر ی و نامادری ) مراقبت می شوند. بخش اعظم زنانی  که تشکیل خانواده  داده اند  اکنون در خارج از خانه به کار اشتغال دارند و به فاصله ی نسبتاً کمی بعد از تولد فرزندانشان به کار خود برمی گردند. با وجود این تفاوتها، خانواده معمؤلاً یکی از عوامل عمده ی اجتماعی شدن  از دوران کودکی تا نوجوانی و پس از آن است – که به صورت یک سلسله مراحل پی درپی رشد وتکامل، نسلها را به یکدیگر مربوط می سازد. فقط معدودی از کودکان ممکن است به سادگی و بی چون و چرا بینش والدین خودرا بپذیرند. این مطلب به ویژه در جهان معاصر که دگرگونی درآن بسیار فراگیر است، درست است. از این گذشته، صرف وجود انواع گوناگون عوامل اجتماعی شدن به ناهمگراییهای بسیار میان بینشهای کودکان، نوجوانان ونسل پدر ومادری می انجامد.

2-      روابط همالان

گروههای همالان گروههای دوستی کودکان هم سن هستند. در بعضی از فرهنگها به ویژه،  جوامع کوچک سنتی، گروههای همالان به عنوان طبقات سنی رسمیت یافته اند. هرنسلی دارای حقوق و مسؤلیتهایی است، که با پیر شدن اعضایش تغییر می کنند(نظامهای طبفات سنی به مردان محدود می شوند) اغلب مراسم یا مناسک ویژه ای وجود دارد که گذارافرادی که در یک طبقه ی سنی به طبقه ی دیگر  مشخص می نمایند. افرادی که در درون یک مجموعه ی سنی خاص قرار می گیرند معمولاً در سراسر زندگیشان ارتباطات  نزدیک و دوستانه برقرار می کنند. نمونه ی یک مجموعه ی طبقات  سنی عبارت  است از دوره ی کودکی ، دوره ی جنگجویی مهتر، دوره ی ریش سفیدی کهتر و دوره ی ریش سفیدی مهتر. مردان از این مراحل نه به عنوان افراد، بلکه به عنوان گروههای کامل گذر می کنند. روابط همالان اغلب در سراسر زندگی شخصی اهمیت  خودرا حفظ می کنند. به ویژه در نواحی ای که تحرک اجتماعی زیاد نیست، افراد ممکن است در بیشتر یا همه ی زندگیشان عضو یک جرگه غیر رسمی بوده یا یک گروه از دوستان را حفظ کنند. حتی در جایی که این گونه نباشد، باز احتمال دارد که روابط گروه همالان فراتر از دوران کودکی ونوجوانی تأثیر مهمی داشته باشد. گروههای غیر رسمی افرادی که در سنین مشابهی هستند در محل کار، یا در حوزه های دیگر، معمؤلاً در شکل دادن به نگرشها و رفتار افراد اهمیت پایداری دارند.

3-      مدارس

آموزش در مدارس یک فرایند رسمی است. در کنار برنامه ی آموزشی پنهان نامیده اند وجود دارد که یادگیری کودکان را مشروط می کند. از کودکان انتظار می رود یاد بگیرند که در کلاس آرام باشند، به موقع در کلاس حاضر شوند و مقررات انضباطی مدرسه را رعایت کنند. از آنها خواسته می شود اقتدارمعلمان را بپذیرند و نسبت به آن پاسخگو باشند. واکنشهای معلمان نیز بر انتظارات که کودکان از خودشان دارند تأثیر می گذارد. اینها به نوبه ی خود، با تجربه ی شغلی آنها هنگامی که مدررسه را ترک می گویند پیوند پیدا می کند. گروههای همالان اغلب در مدرسه تشکیل می شوند، و نظام طبقه بندی کودکان بر حسب سن تأثیر آنها را تقویت می کند.

4-      رسانه های همگانی

گسترش رسانه های همگانی متکی بر اسناد چاپی، به زودی با ارتباطات الکترونیکی همراه گردید. روزنامه ها، کتابها، رادیو، تلویزیون، فیلمها، موسیقی ضبط شده و مجلات عمومی ما را در ارتباط نزدیک با تجاربی قرار می دهند که به گونه ی دیگری نمی توانستیم آگاهی چندانی از آنها داشته باشیم. امروز جوامعی که کاملاً از تأثیر رسانه های همگانی بر کنار مانده باشند، حتی در میان فرهنگهای سنتی تر، بسیار معدودند. ارتباطات الکترونیکی حتی در دسترس کسانی که کاملاً بیسوادند قرار دارد، و در دور افتاده ترین نواحی کشورهای جهان سوم یافتن مردمی که رادیو، یا تلویزیون دارند امری عادی است.

باز اجتماعی شدن

در بعضی شرایط، افراد بزرگسال ممکن است باز اجتماعی را تجربه کنند، که با گسیختگی الگوهای رفتار و ارزشهای پذیرفته شده ی پشین، و به دنبال آن پذیرش ارزشها و الگوهای رفتار اساساً متفاوت مشخص می شود. یکی از انواع شرایطی که این جریان ممکن است در آن پدید آید هنگامی است که فردی وارد یک سازمان بازداشتگاهی می شود – سازمانهایی از قبیل بیمارستان روانی، زندان، سربازخانه، یا محیط دیگری که اورا از دنیای خارج جدا کرده و تابع الزامات جدبد و انضباط سخت می سازد. در شرایطی که فشار بیش از حدی وجود دارد، تغییراتی که در شیوه ی نگرش و شخصیت افراد به وجود می آید ممکن است کاملاً  چشمگیر باشد. در واقع، از مطالعه ی این گونه وضعیتهای بحرانی، ما شناخت قابل ملاحظه ای نسبت به فرایندهای رسمی اجتماعی شدن به دست می آوریم.

دوره زندگی

مراحل گوناگونی که افراد در طول زندگیشان از آن می گذرند از نظر زیست شناسی ثابت است – از کودکی به بزرگسالی و سرانجام به مرگ. اما مسأله بسیار پیچیده تر از این است. مراحل مختلف دوره ی زندگی انسان علاوه بر ماهیت زیست شناختی، ماهیت اجتماعی دارند. این مراحل از تفاوتهای فرهنگی، ونیزاز شرایط مادی که مردم درآن به سر می برند، تأثیر می پذیرند. به عنوان مثال، در غرب امروزی مرگ معمؤلاً در رابطه با پیری تصور می شود، زیرا اکثر مردم از طول عمری به میزان هفتا د سال یا بیشتر بهره مند می گردند. اما، در جوامع سنتی ، بیشتر مردم پیش از آنکه به پیری برسند در گروههای سنی جوان تر می مردند

کودکی

برای کسانی که در جوامع امروزی زندگی می کنند، کودکی یک مرحله آشکار و مشخص زندگی است. کودکان از نوزادان یا نو باوگان متمایزند. کودکی مرحله ی مابین طفولیت و آغاز نوجوانی است. با وجود این، مفهوم کودکی مانند بسیاری از جنبه های دیگر زندگی اجتماعی امروزما، تنها در طول دو سه قرن گذشته به وجودآمده است. در جوامع سنتی، خردسالان پس از یک دوره ی طفولیت طولانی مستیقماً وارد نقشهای کاری د ر اجتماع می شدند. شید به نظر برسد که، در نتیجه دگرگونیهایی که معمؤلاً در جوامع امروزی رخ می دهند، کودکی به عنوان موقعیتی مشخص بار دیگر رو به نابودی می رود. بعضی از صاحبنظران اظهار کرده اند که کودکان اکنون آنچنان سریع بزرگ می شوند که خصلت متمایز کودکی بار دیگر کاستی می پذیرد. به عنوان مثال، حتی کودکان کاملاً خردسال ممکن است همان  برنامه های تلویزیونی را که بزرگسالان تماشا می کنند می بینند، وخیلی بیشتر و زودتراز نسلهای پیشینبا دنیای بزرگسالان آشنا شوند

نوجوانی

وجود نوجوانان مفهومی خاص جوامع امروزی است. تغییرات زیست شناختی که با بلوغ( مرحله ای که در آن شخص قادر به فعالیت جنسی بزرگسالی و تولید نسل می شود.) همراه است، عمومیت دارند. با وجود این در بسیاری از فرهنگها این تغییرات آن اندازه اضطراب و بلاتکلیفی تولید نمی کند که غالباً در میان جوانان در غرب امروزی دیده می شود. خصوصیت ممتاز نوجوانی بودن در جوامع غربی ، از یک طرف با گسترش کلی حقوق کودک و از طرف دیگر با فرایند آموزش و رسمی در ارتباط است. نوجوانان اغلب می کوشند از شیوه های رفتار بزرگسالان پیروی کنند، اما قانون آنها را به عنوان کودک در نظر می گیرد . آنها ممکن است تمایل به اشتغال به کار داشته باشند، اما مجبور می شوند در مدرسه بمانند. نوجوانان درمیان  دوره ی کودکی و بزرگسالی هستند، و در جامعه ای بزرگ می شوند که دستخوش دگرگونیهای مداوم است

بزرگسالی

امروزه در غرب اکثر جوانان بزرگسال می توانند به یک زندگی که یکسره تا پیری امتداد می یابد چشم داشته باشند. مرگ از راه بیماری، طاعون یا آسیب دیدگی در میان همه گروههای سنی بسیار فراوان تر از امروز بود،و به ویژه زنان به علت میزان زیاد مرگ و میر به هنگام زایمان در معرض خطر زیادی بودند. داشتن یک دیدگاه آینده نگر در میانسالی اهمیت ویژه ای در جوامع امروزی دارد. بیشتر مردم انتظار ندارند که یک کار را در تمام زندگیشان انجام دهند – چیزی که برای اکثریت جمعیت در فرهنگهای سنتی عادی بود. مردان و زنانی که زندگانی خود را در یک شغل گذرانده اند ممکن است سطحی را که در میانسالی به آن رسیده اند غیر رضایتبخش و فرصتهای بیشتر را مسدود بیابند. زنانی که دوران نخستین بزرگسالی خود را صرف تشکیل خانواده و بزرگ شدن فرزندان خود کرده اند، و فرزندانشان خانه را ترک کرده اند، ممکن است خود را فاقد ارزش اجتماعی مفیدی احساس کنند. پدیده ی بحران نیمه ی زندگی برای بسیاری از افراد میانسال کاملاً واقعی  است. شخص ممکن است احساس کند از فرصتهایی که زندگی در اختیارش قرار داده استفاده نکرده است، یا هرگز به هدفهای که از دوران کودکی در سر می پرورانده است نخواهد رسیدو با وجود این، دلیلی ندارد که این گونه دورانهای گذار به تسلیم یا نومیدی ملامت انگیز بینجامد، رهایی از رویاهای کودکی می تواند آزادیبخش باشد.

پیری

در جوامع سنتی، پیران معمؤلاً از احترام زیادی برخوردار بودند. در میان فرهنگهایی که طبقه بندی سنی داشتند ریش سفیدان در مورد مسائل مهم جامعه به طور کلی نفوذ زیادی داشته واغلب سخن آخر را می گفتند. در درون خانواده ها، غالباً اقتدار مردان وزنان هر دو، با بالا رفتن سن افزایش می یافت. برعکس، در جوامع صنعتی، پیران معمؤلاً چه در خانواده و چه در جامعه بزرگتر فاقد اقتدار هستند. ممکن است پس از باز نشستگی، آنها از هر زمان دیگری در زندگیشان فقیرتر باشند. در عین حال، افزایش زیادی در نسبت جمعیت بالای شصت وپنج سال به وجود آمده است. انتقال به طبقه ی سنی ریش سفید در فرهنگ سنتی اغلب نشانه ی اوج منزلتی بود که یک فرد – حداقل یک مرد – می توانست کسب کند. در جوامع صنعتی ، بازنشتگی معمؤلاً نتایجی کاملاً برعکس  به همراه می آورد. برای پیران که دیگر با فرزندانشان زندگی نمی کنند و از عرصه ی اقتصادی بیرون رانده شده اند ثمر بخش ساختن دوره ی پایانی حیاتشان آسان نیست. سابقاً تصور می شد کسانی به طور موفقیت آمیز با پیری رویارویی می کنند که با توجه به منابع و استعدادهای درونی خویش کمتر به پاداشهای خارجی که زندگی اجتماعی عرضه می کند، اعتنا کنند. در حالی  که این موضوع بدون تردید می تواند اغلب درست باشد، به نظر می رسد در جامعه ای که بسیار ی از مردم در سنین پیری ازنظرجسمی سلامت اند، یک دید برون گرا بیش از پیش اهمیت پیدا کند. کسانی که در دوران باز نشستگی به سر می برند ممکن است زندگی تازه ای را در آنچه که عصر سوم نامیده شده است( به دنبال دوره ی کودکی و بزرگسالی ) شروع کنند که در آن مرحله ی جدیدی از آموزش آغاز می گردد.

مرگ و توالی نسلها

مرگ از نظر بسیاری  از مردم در غرب امروز پایان یک زندگی فردی تلقی می شود، نه همچون جزئی از فرایند تجدید نسلها. سست شدن اعتقادات مذهبی مذهبی نیز نگرشهای مارا نسبت به مرگ تغییر داده است. برای ما مرگ معمؤلاً موضوعی  است که درباره اش بحث نمی شود. بدیهی است که مردم از مردن می ترسند و بنابراین پزشکان یا خویشاوندان از شخص بیماری که نزدیک به مرگ است معمؤلاً این خبر را که او به زودی خواهد مرد پنهان می کنند. به نظر الیزابت کوبلر راس، فرایند سازگار شدن با نزدیی مرگ یک فرایند فشرده ی جتماعی شدن است که چند مرحله را در بر می گیرد.مرحله نخست انکار است – فرد از پذیرفتن آنچه در حال وقوع است امتناع می کند. مرحله ی دوم خشم است، به ویژه در میان کسانی که نسبتاً جوان می میرند، و از اینکه از عمر کامل محروم می شوند احساس خشم می کنند. پس از این مرحله مرحله ی چانه زدن است. فرد با سرنوشت، یا با خدا معامله می کند، که اگر اجازه داده شود آن قدر زنده بماند تا واقعه ی مهم خاصی، مانند یک ازدواج خانوادگی یا روز تولد را ببیند با آرامش خواهد مرد. از آن پس فرد غالباً به حالت افسردگی فرو می رود. سرانجام، اگر بتواند بر این حالت غلبه کند، ممکن است به سوی مرحله ی پذیرش برود، که در این مرحله حالتی از آرامش در برابر مرگ نزدیک به دست می آید. کوبلر راس اظهار می کند هنگامی که از شنوندگان سخنرانیش می پرسد آنها در ارتباط با مردان از چه چیزی بیشتر می ترسند، اکثریت افراد می گویند آنها از مجهولات، درد، جدایی از عزیزان یا برنامه های ناتمام بیمناک اند. بنابر نظر وی، این چیزها در واقع تنها مانند نو توده ی یخ شناوری است که از آب بیرون است. در فرهنگهای سنتی، که کودکان، پدر و مادرها و پدر بزرگها و مادربزرگها غالبا در یک خانوار زندگی می کنند، معمؤلاً آگاهی روشنی از ارتباط مرگ با توالی نسلها وجود دارد. افراد خود را جزئی از یک خانواده، و اجتماعی احساس می کنند که صرف نظر از ناپایداری و کوتاهی زندگی فرد به طور نامحدود پایدر می ماند. در چنین شرایطی، شاید بتوان با اضطرابی کمتر به مرگ نگریست تا در شرایط اجتماعی فردگرایانه و سریع تر دگرگون شونده ی دنیای صنعتی.

اجتماعی شدن و آزادی فرد

از آنجا که محیط فرهنگی که ما درآن متولد می شویم و رشد می کنیم بر رفتار ما تأثیر می گذارد، ممکن است به نظر برسد که هیچ گونه فردیت یا اراده ی آزادی برای ما باقی نمی ماند. ممکن است به نظر برسد که به قالبهای پیش ساخته ای که جامعه برایمان فراهم کرده ریخته می شویم.

 

منبع: جامعه شناسی/ آنتونی گیدنزُِِ ترجمه منوچهر صبوری.- تهران: نشر نیُ ۱۳۸۳

کجروی

کجروی

کجروی را می توان ناهموایی با هنجار یا مجموعه ی هنجارهای معینی تعریف کرد  که توسط تعداد قابل ملاحظه ای از مردم در اجتماع یا جامعه ای پذیرفته شده است . هیچ جامعه ای را نمی توان  به سادگی  به کسانی که از هنجارها منحرف می شوند وکسانی که با آنها همنو ایی می کنند تقسیم کرد. بیشتر ما در بعضی مواقع از قواعد پذیرفته شده ی رفتار سرپیچی می کنیم. بسیاری از افراد دریک زمانی مرتکب سرقتهایی جزئی گردیده اند، مانند برداشتن چیزی ازفروشگاه بدون پرداختن پول آن، یا بردن چیزهای کوچکی – مانند کاغذ اداری – از محل کارو استفاده شخصی از آن. 

ضمانت اجرایی

هر واکنشی از سوی دیگران نسبت به رفتار یک فرد یا گروه است که هدفش تأمین اطاعت از هنجارمعینی باشد. ضمانتهای اجرایی ممکن مثبت باشند( دادن پاداش برای همنوایی) یا منفی (تنبیه برای رفتاری که همنوایی نمی کند). آنها همچنین ممکن رسمی یا غیررسمی باشد. ضمانتهای اجرایی رسمی در جایی وجود دارند که گروه معینی از مردم یا سازمانی که وظیفه اش تأمین اطاعت از مجموعه ی هنجارهای خاصی است وجود داشته باشد. ضمتنتهای اجرایی غیر رسمی واکنشهای کمتر سازمان یافته ، و بیشتر خودبخودی نسبت به همنوایی هستند. انواع اصلی ضمانتهای اجرایی رسمی در جوامع امروزی ضمانتهایداجرایی هستند که در نظام کیفری که دادگاهها و زندانها نماینده ی آن هستند مشاهده می شوند. ضمانتهای اجرایی رسمی مثبت در بسیاری از حوزه های دیگر زندگی اجتماعی یافت می شود – برای مثال ، دادن مدال برای شجاعت در نبرد، درجه دیپلم یا نشانه ی موفقیت علمی ، یا پاداش برای اجرای نقش برجسته در رویدادهای ورزشی. ضمانتهای اجرایی غیررسمی ، مثبت یا منفی ، از ویژگیهای معمولی همه ی زمینه های فعالیت اجتماعی است. ضمانتهای اجرایی مثبت شامل آفرین گفتن به کسی ، یا لبخندی از قدردانی نسبت به شخصی یا دستی به شانه ی او زدن است. نمونه های ضمانتهای اجرایی منفی سخن گفتن به شیوه ی توهین آمیز، سرزنش کردن ، و دوری جستن از فرد معینی است. اگرچه ضمانتهای اجرایی رسمی معمولاً از ضمانتهای اجرایی غیررسمی برجسته تر ونمایان ترند ، ضمانتهای اجرایی غیر رسمی در تأمین همنوایی نسبت به هنجارهای اهمیت اساسی دارند. به دست آوردن تأیید خانواده، دوستان و همکاران، یا تمایل به احتراز از مورد تمسخر واقع شدن، شرمنده شدن یا مورد قبول قرار نگرفتن، اغلب بیش از پاداشها یا تنبیه های رسمی بررفتار مردم تأثیر می گذارد.

قوانین

قوانین هنجارهایی هستند که توسط حکومتها به عنوان اصولی که شهروندانشان می بایست از آنها پیروی کنند تعریف شده اند و علیه کسانی که از قوانین پیروی نمی کنند از ضمانتهای اجرایی رسمی استفاده می شود. جرم نیز وجود دارد.

جرم

ساده ترین تعریف جرم عبارت است از هر شیوه ی رفتاری که قانون نقض می کند. ماهیت رفتاری که مجرمانه در نظر گرفته می شود، اهمیت نسبی جرایم مختلف، وشیوه های کیفردادن فعالیتهای مجرمانه توسط مقامات دولتی – هریک به گونه ای قابل ملاحظه در طول دو یا سه قرن گذشته تغییر کرده است. دلایل این امر را می توان در جانشینی جوامع سنتی مبتنی بر اجتماع محلی روستایی، به وسیله ی نظامهای اجتماعی صنعتی، که در آن اکثر مردم در مکانهای ناشناس تر شهرهای کوچک وبزرگ زندگی می کنند، جستجو کرد.

بیمار روانی

با گذشت زمان رفتار دیوانگان نشانه ی نوعی بیماری در نظر گرفته شد، مفهوم بیماری روانی نخستین بار در اواخر قرن هجدهم پدیدار گردید و در قرن نوزدهم کاملاً جا افتاد. دیوانگی درمان شدنی گردید و در حوزه ی تخصص پزشکی در آمد. از آنجا که از این پس دیوانگی به عنوان بیماری در نظر گرفته می شد( به جای اینکه مانند قبل نوعی عقب ماندگی ذهنی یا تسخیر روح توسط اجنه وشیاطین تلقی شود)، درمان آن در صلاحیت پزشکان دانستند. هنوز ممکن بود افراد را بر خلاف اراده شان در آسایشگاهها قرار داد، برای این منظور گواهی پزشکان لازم بود.

استدلال از زیست شناسی

برخی از نخستین کوششها برای تبیین جرم و شکلهای دیگر کجروی اساساً خصلتی زیست شناس داشتند.

جرم و شخصیت روان رنجور: دیدگاه روان شناختی

نظریه های روان شناسی جرم، مانند تبینهای زیست شناختی، تبهکاری را با انواع خاص شخصیت مربوط می دانند. اگر چه فروید خود در زمینه ی جرم شناسی تقربیاً چیزی ننوشت، اندیشه های فروید تا حدی بر تبینهای روان شناسی جرم تأثیر داشته اند. اما نویسندگان بعدی که از اندیشه های او سود جسته اند، اظهار می دارند، که در تعداد اندکی از افراد، شخصیتی غیر اخلاقی یا روان – رنجور ظهور می کند. بنابرنظر فروید، تا اندازه ی زیادی حس اخلاقی ما ناشی از خودداریهایی است که در کودکی در طی مرحله ی ادیپ رشد یاد می  گیریم. بعضی از کودکان ، به علت ماهیت روابطشان با والدین هرگز این خودداریها را یا نمی گیرند، و بنابراین فاقد یک حس اساسی اخلاق اند. گفته می شود که روان رنجوران افرادی کناره گیر و بی احساس هستند که از خشونت به خاطر خود آن لذت می برند. افرادی که دارای ویژگیهای روان رنجوری هستند گاهی مرتکب جرایم خشن می گردند. اما مسائل عمده ای در ارتباط با مفهوم روان رنجوری وجود دارد. به هیچ وجه روشن نیست که این مفهوم اصلاً ارزشمند است، تا چه رسد به اینکه آیا ویژگیهای مربوط به آن حتماً تبهکارانه هستند یا نه. تقربیاً تمام مطالعات  درباره ی افرادی که گفته شده دارای ویژگیهای روان رنجوری بوده اند، روی زندانیان محکوم انجام شده، واین ویژگیها طبق معمول تقربیاً به طور اجتناب پذیربه شیوه ای منفی ارائه می گردند. اگر ما ویژگیهایی را که به نظر مربوط می آیند، به شیوه ای مثبت توصیف کنیم، نوع شخصیت کاملاً متفاوت به نظر می رسد، وبه نظر می آید دلیل خاصی وجود ندارد که این گونه افراد ذاتاً تبهکار باشند

تفاوت ارتباطات

ادوین اچ. ساترلند یکی از اعضای مکتب شیکاگو، جر م را به آنچه که تفاوت ارتباطات نامیده است مربوط می داند. مفهوم تفاوت ارتباطات بسیار ساده است. در جامعه ای که دارای خرده فرهنگ های گو.ناگون متعددی است برخی محیطهای اجتماعی معمولاٌ مشوق فعالیتهای غیر قانونی هستند، در صورتی که محیطهای دیگر چنین نیستند. افراد ا ز طریق ارتباط با دیگران که حامل هنجارهای تبهکارانه هستند، بزهکار یا تبهکار می شوند.

بی هنجاری ، یک علت جرم

تبیین رابرت ک. مرتون از جرم که تبهکاری را با انواع دیگر رفتار کجروانه مربوط می سازد، به همین گونه بر بهنجاری تبهکار تأکید می ورزد. مرتون از مفهوم بی هنجاری – که برای نخستین بار توسط امیل دورکیم یکی از بنیانگذاران جامعه شناسی مطرح گردید – برای پروراندن نظریه ی پرنفوذی درباره ی کجروی بهره گرفت. دورکیم مفهوم بی هنجاری را برای اشاره به این فرض به وجود آورد که در جوامع امروزی معیارها وهنجارهای جدیدی جایگزین گردند، تضعیف می شوند. بی هنجاری هنگامی وجود دارد که معیارهای روشنی برای راهنمایی رفتار در حوزه ی معینی از زندگی اجتماعی وجود ندارند. در این شرایط ، به عقیده ی دورکیم، مردم احساس از دست دادن حس جهت یابی ونگرانی می کنند؛ بنابراین بی هنجاری یکی از عوامل اجتماعی است، که بر تمایل به خودکشی تأثیر می گذارد. مرتون مفهوم بی هنجاری را تعدیل کرده به فشاری اطلاق می کند که وقتی هنجارهای پذیرفته شده با واقعیت اجتماعی در ستیزند، بر رفتار افراد وارد می آید. در جامعه آمریکا – و تا حدی در همه ی جوامع غربی امروزی – ارزشهای عمومأ پذیرفته شده بر " پیشرفت کردن"، " پول درآوردن" و غیره: یعنی موفقیت مادی تأکید می کنند. تصور می شود که وسایل دستیابی به این هدفها نظم پذیری و سخت کوشی است. بنابراین اعتقادات، افرادی که واقعاً سخت کوش هستند می توانند موفق شوند، صرف نظر ا زاینکه نقطه ی عزیمت آنان  در زندگی چیست. در واقع این نظر معتبر نیست زیرا بیشتر افرادی که در وضع نامساعدی قرار گرفته اند فرصتهای محدودی برای پیشرفت دارند . با وجود این، کسانی که موفق نمی شوند خود را به خاطر ناتوانی آشکارشان در پیشرفت مادی محکوم می یابند. در این وضعیت، فشار زیادی برای سعی در موفق شدن به هر وسیله ای مشروع یا غیر مشروع، وجود دارد.

بی هنجاری وارتباط؛ خرده فرهنگ های بزهکاری

ریچارد ا.کلووارد ولوید ای. اولین باندهای جوانان بزهکار را مورد مطالعه قرار دادند. آنها استدلال کردند که این گونه باندها در اجتماعات خرده فرهنگی که احتمال دستیابی به موفقیت از راه مشروع اندک است به وجود می آید – مانند اجتماعات اقلیتهای قومی محروم. اعضای باندها برخی جنبه های مطلوبیت موفقیت مادی را می پذیرند، اما این ارزشها از طریق خرده فرهنگهای اجتماع محلی پالایش می شوند . در محلاتی که شبکه های تبهکاری سازمان یافته در آن وجود دارند، خرده فرهنگهای باندهای تیهکار به هدایت  افراد از کارهای کوچک دزدی به زندگی تبهکاری بزرگسالان کمک می کنند. در مناطقی که این شبکه ها یافت نمی شوند، بزهکاری باندهای جوانان معمولاً شکل نزاع و وحشیگری را به خود می گیرد، زیرا فرصت اندکی برای اعضای باند وجود دارد تا به صورت جزئی از شبکه های تبهکاری درآیند. افرادی که نمی توانند با نظم اجتماع مشروع یابا خرده فرهنگهای تبهکار رویارویی کنند معمولاً به انزواگرایی اعتیاد به مواد مخدر پناه می برند.

نظریه ی برچسب زنی

یکی از مهمترین رویکردهایبرای درک تبهکاری نظریه برچسب زنی نام گرفته است – اگر چه خود این اصطلاح بیشتر برچسبی برای مجموعه ای از اندیشه های بهم وابسته لست، تا یک رویکرد یگانه نظریه سازان برچسب زنی کجروی رابه عنوان مجموعه ای از ویژگی های افراد یا گروهها، بلکه به عنوان یک فرایندکنش متقابل میان کجروان  و نا کجروان تبیین می کنند. به نظر آنها، برای درک ماهیت کجروی باید ببینیم چرابه بعضی افراد برچسب کجروی زده می شود. کسانی که نماینده ی نیروهای نظم وقانون هستند، یا می توانند تعاریف اخلاق متعارف را بر دیگران تحمیل کنند، منابع اصلی برچسب زنی را فراهم می سازند. بدین سان برچسبهایی که برای ایجاد مقولات کجروی به کار گرفته می شوند ساخت قدرت جامعه آنها به کار گرفته می شوند، توسط ثروتمندان برای فقرا، توسط مردان برای زنان، توسط افراد مسن تر برای افراد جوان تر و توسط اکثریت قومی برای گروههای اقلیت تنظیم می شوند. همین که برچسب بزهکاری به کودکی زده شد، به عنوان مجرم بدنام می شود و ممکن است توسط معلمان و کارفرمایان آینده به عنوان فردی غیر قابل اعتماد در نظر گرفته شود و همین گونه با او رفتار شود. آن گاه فرد به ورطه ی رفتار تبهکارانه بیشتری سقوط می کند و فاصله اش با میثاقهای اجتماعی رسمی زیادتر شود. ادوین لمرت(1972) نخستین عمل خطا را کجروی نخستین می نامد. کجروی دومین هنگامی رخ می دهد که فرد برچسبی راکه به او شده را می پذیرد، و خود را به عنوان کجرو می بیند. از طرف دیگر ، اگر پلیس ودادگاه واکنش تنبیهی بیشتری نشان دهند، از جمله حکم دادن تعلیق و ملزم ساختن جوان برای گزارش به مددکار اجتماعی ، این واقعه می تواند نخستین مرحله از یک فرایند کجروی دومین راتشکیل دهد. فرایند" یادگیری کجروبودن" معمولاً به وسیله ی همان سازمانهایی که ظاهراً برای اصلاح رفتار کجروانه تأسیس شدهاند – مؤسسات اصلاح بزهکاران، زندنها و آسایشگاهها – تقویت می شود.

جرم وآمار جنایی

اساسی ترین محدویت آمار رسمی جرم این است که این آمار تنه شامل جرایمی هستند که عملاً توسط پلیس ثبت شده اند. بین یک جرم یا جنایت احتمالی وثبت آن توسط پلیس یک رشته تصمیمات متعدد ودشواری باید اتخاذ شود. بیشتر جرایم ، به ویژه سرقتهای کوچک ، اصولاً هرگزبه پلیس گزارش نمی شوند. افراد ازنظر تواناییشان در شناخت جرایم و تمایلشان نسبت به گزارش آنها فرق می کنند. بخشی  از جرایمی که پلیس  از آن با خبر می شود در امار ثبت نمی شوند، برای مثال ، پلیس ممکن ست در مورد اعتبار بعضی اطلاعات درباره ی جرایم اعلام شده که با آن برخورد می کند مشکوک باشد. بررسیها نشان می دهند که دست کم نیمی از کل جرایم مهم، از جمله تجاوز به عنف ، دزدید و حمله به قصد ضرب(حمله به قصد وارد آوردن آسیب جدی) به پلیس گزارش نمی شوند.

خشونت در زندان زنان

گزار شهایی که پت کارلن از سرگذشت زنان زندانی در زندانهای بریتانیا بنابر گفته های خودشان گردآوری کرده است حاوی ماجراهای خشن بی شماری است که به عنوان یک ویژگی دایمی زندگی زندان زنان توصیف گردیده اس. جوزی اودوایر یک زندانی زندان هالیووی لندن، شرح داد که چگونه توده ی سهمگین نگهبانان زن در تلافی درآوردن بر سر زندانیانیانی که آنها را بد رفتار تلقی می کردند تخصص پیدا کرده بودند کتک زدن توسط این تو ده ی سهمگین و به وسیله ی زندانیان دیگر پدیده ای معمولی بود.

جرایم یقه سفیدان

اصطلاح جرایم یقه سفیدان نخستین بار توسط ادوین ساترلد به کار برده شد وبه جرایمی اطلاق می گردد که به وسیله ی ا فرادی انجام می شود که در بخشهای مرفه تر جامه هستند. این اصطلاح انواع بسیاری از فعالیت تبهکارانه را در بر می گیرد، از جمله کلاهبرداریهای مالیاتی ، رویه های غیر قانونی فروش، کلاهبرداریهای مربوط به اسناد و مدارک، اختلاس، ساخت یا فروش فرآورده های خطرناک و آلودگی غیر قانونی محیط، و نیز دزدی آشکار. اندازه گیری توزیع جرایم یقه سفیدان حتی از اندازه گیری توزیع انواع دیگر جرم دشوارتر است؛ بیشتر این گونه شکلهای جرم اصلاَ در آمار رسمی ظاهر نمی شود. جرایم یقه سفیدان اساساً متضمن استفاده ازیک موقعیت طبقه ی متوسط یا موقعیت حرفه ای برای اشتغال به فعالیتهای غیر قانونی است. کوششهایی که برای کشف جرایم یقه سفیدان به عمل می آید معمولاً نسبتأ محدود هستند، و تنها در موارد نادر است که کسانی که گرفتار می شوند به زندان می روند. اگر چه جرایم یقه سفیدان توسط مقامات خیلی بیشتر با دیده ی اغماض نگریسته می شود تا جرایم قشرهای محروم تر ، هزینه ی این جرایم بسیار زیاد است. از این گذشته، برخی اشکال یقه سفیدان بر تعداد بسیار زیادی از افراد تأثیر می گذارند تا تبهکاریهای طبقه پایین.جنبه های خشن جرایم یقه سفیدان نسبت به موارد قتل یا حمله و تجاوز کمتر نمایان است، اما درست به همان اندازه واقعی است – و ممکن است گاهی از لحاظ نتایج بسیار وخیم تر باشد.

جرایم قدرتمندان

جرایم قدرتمندان جرایمی هستند که در انها از اقتدار ناشی از موقعیت به شیوه های تبهکارانه استفاده می شود – مانند وقتی که یک مقام رسمی برای تأیید سیاست خاصی رشوه ای را می پذیرد.

جرایم حکومتی

دولتها بسیاری از وحشتا کترین جنایتها را در تاریخ مرتکب شده اند، از جمله محو اقوامی به طور کامل، بمبارانهای دسته جمعی نازیها و اردوگاههای متمرکزاستالین . اما، حتی اگر جرم را بر حسب نقض قوانین مدون تعریف کنیم، حکومتها بارها به شیوه های جنایتکارانه عمل کرده اند. یعنی آنها همان  قوانینی را که اقتدار حکومتی می بایست مدافع ان باشد نادیده گرفته و زیز پا می گذارند. پلیس ، سازمان حکومتی ای که برای جلوگیری از تبهکاری  ایجاد گردیده، گاه خود در فعالیتهای تبهکارانه مداخله دارد. این مداخله تنها شامل برخی اعمال پراکنده نیست، بلکه یک خصیصه ی فراگیر کار پلیس است. فعالیتهای تبهکارانه مأموران پلیس شامل تهدید کردن، کتک زدن یا کشتن افراد مظنون، رشوه گرفتن، کمک به سازمان دادن شبکه های تبهکارانه، جعل کردن یا پنهان کردن اسناد و مدارک، و نگهداشتن بخشی از درآمدها یا همه ی آن هنگامی که پول، مواد مخدر یا سایر کالاهای سرقت شده کشف می شوند، است.

جرایم سازمان یافته

جرایم سازمان یافته به اشکال فععالیتی اطلاق می گردد که بسیاری از ویژگیهای سوداگری متعارف را دارند اما غیر قانونی محسوب می شوند. سسازمانهای تبهکار محلی وملی کالاها و خدمات غیر قانونی برای مصرف کنندگان انبوه فراهم می کنند، و برخی از شبکه های تبهکار در سطح بین الملی نیز گسترده اند. تبهکاری سازمان یافته فعالیتهای غیرقانونی از جمله قمار، فحشا، سرقتهای کلان و باجگیری و اخاذی با تهدید را در برمی گیرد.

جرایم بدون قربانی

در اصطلاح جرایم بی قربانی به فعالیتهای اطلاق کی می شود که افراد کم وبیش آزادانه به آنها اشتغال می ورزند بی آنکه مسیقماً به دیگران زیانی برسانند، امابه عنوان فعالیت غیرقانونی تعریف شده اند(استفاده از موادمخدر، اشکال مختلف قمار، یا فحشا). اصطلاح جرایم بدون قربانی کاملاً دقیق نیست، زیرا افرادی که ، معتاد به مواد مخدر یا قمارباز می شوند، به مفهومی قربانی یک نظام تبهکاری سازمان یافته می گردند. اما، از آنجا که هرآنچه بر سر این گونه افرادمی آید اساسا نتیجه ی اعمال  خودشان است، بسیاری استدلال می کنند که این وظیفه ی حکومت نیست که در این گونه فعالیها مداخله کند – و اینکه این عادات باید جرم زدایی شود.

مفهوم بیماری روانی

دومین حوزه ی مهم رفتار کجروانه که مسلماً دولت باآن در ارتباط است، و نیز متضمن استفاده از سازمانهای بازداشتگاهی است، بیماری روانی است. این اندیشه که دیوانگان از نظر روانی بیمار هستند، همان گونه که گفته شد، تنها از حدود دو قرن پیش آغاز می گردد. پیش اززمانی، افرادی که ما اکنون دچار آشفتگی روانی می دانیم به جای اینکه بیمار در نظر گرفته شوند، جن زده، شریر یا مالیخویایی پنداشته می شدند.

روان پریشی ونژندی

روانکاوان آشفتگی روانی را به دو گروه اصلی، روان پریش ونژند تقسیم می کنند. روان پریشی وخیم ترین نوع در نظر گرفته می شود، که متضمن حس آشفته ای از واقعیت است. اسکروفرنی متداول ترین شکل  شناخته شده ی روان پریشی است و بخش قابل توجهی از بیماران بیمارستانهای روانی را افرادی تشکیل می دهند که بیماری آنها اسکروفرونی تشخیص داده شده. علایم مشخصه ی اسکروفرنی شامل سخن گفتن به شیوه ی ظاهراً غیر منطقی یا بی ربط، شنیدن یا دیدن اوهام، داشتن توهمات بزرگ بینی یا تعقیب وآزار، واکنش نشان دادن نسبتبه شرایط محیطی یا رویدادهاست.اکثراً آشفتیگهای نژندی افراد را از ادامه ی زندگی عادیشان باز می دارند. ویژگی اصلی رفتار که به این ترتیب رده بندی می شود نگرانی فراگیر درباره ی موضوعاتی است که دیگران نسبتاً بی اهمیت می دانند. علایم روان نژندی همچنین گاهی شامل فعالیتهای اجباری است، که فرد ممکن است خود رابه اجرای آنها مجبور احساس کند.

ماهیت دیوانگی: قانون شکنی ماندگار

جامعه شناسان اغلب در مورد گرایش روانکاوان نسبت به جستجوی شالوده ی فیزیکی آشفتگیهای روانی مشکوک بوده اند و برای تبین ماهیت بیماری روانی از نظریه ی برچسب زنی سود جسته اند. تامس شف عقیده دارد که آشفتگیهای روانی، به ویژه اسکیزوفرنی را می توان بر حسب قانون شکنی ماندگار درک کرد. هنجارهای ماندگار قواعد عمیقاً نهفته ای هستند که زندگی هر روزی را تنظیم می کنند. این قواعد درباره ی عاداتی است که مورد مطالعه ی گافم و روش شناسی مردمی قرار گرفته اند – برای مثال، نگاه کردن به شخصی که با شما صحبت می کند، درک معنی آنچه که افراد دیگر می گویند و انجام می دهند، و کنترل وضع و حرکات بدن. به گفته ی شف، نقض این ههنجارها اساساً همان چیزی است که اسکیزوفرنی نامیده شده است.

رهایش

رهایش آشکارا وبه طور اساسی بر سلامت روانی تأثیر گذارده است. بسیاریاز اصلاحگران لیبرال نگران آثار دوره های طولانی بستری شدن در بیمارستان بر روی بیماران روانی بوده اند، زیزا افرادی که دور از جهان خارج نگهداری می شدند به تدریج نهادی می شدند – تنها می توانستند درون همان سازمانهایی که مسؤلیت مراقبت از ایشان و بازپروریشان را بر عهده داشتند عمل کنند. بسیاری از بیماران روانی در واقع بدتر از آنچه پیشتر بودند به نظر می رسیند. افرادی که از آسایشگاهها مرخص گردیدند غالباً در شرایطی یافته اند که دیگران نسبت به مراقبت از آنها بی میل یا ناتوان هستند. در بسیاری از مناطق فقدان جدی منابع مالی برای سیستمهای مراقبت جمعی به چشم می خورد. مؤسسات دولتی که سعی می کنند هزینه ی نگهدری بیمارستانهای روانی را کاهش دهند معمولاً آماده نیستند که هزینه ی زیادی به انجام خدما ت اجتماعی محلی اختصاص دهند، وروشن نیست تا چه اندازه افرادی که از ناتوانیهای جدی و مداوم روانی رنج می برند می توانند در مراکز بهداشت محلی درمان شوند. بسیاری از افرادی ک از بیمارستانهای روانی مرخص شدند، به علت نداشتن امکانات کافی برای تأمین زندگی به نواحی مخروبه درونی شهر رانده شده اند.آنها در آنجا در فقر و تنهایی به سر می برند، درست مثل آسایشگاه همواره محبوس در اتاق و خوابگاههایشان، اما بدون تأمین.